Chapter 65

60 20 12
                                    

+"جوهان‌شی بهتره منتظر بمونیم. کارآگاه سون خودش گفت-"

اما جوهان باز هم توجهی به نگرانی‌های مینسو نکرد، تو راهروی بعدی پیچید و همونطور که با دقت سعی می‌کرد راه رو اشتباه نره، معترض گفت:"برای هزارمین بار می‌گم اسمم جوهانه؛ می‌شه فقط بهم بگی جوهان؟ جوهان خالی کافیه پسر!"

افسرلی قدم‌هاش رو تندتر کرد تا بتونه هم‌گام باهاش راه بره و با خجالت گفت:"اما-"

مرد با حرص از حرکت ایستاد و به راهروی مقابلش نگاه کرد:"فاک! پس این اتاق کوفتی کدوم طرفیه؟!"

مینسو خیلی آروم به سمت راست اشاره کرد:"اونجاست. انتهای راهرو، سمتِ چ‍-" و باز هم به لطف مرد نتونست حرفش رو کامل کنه.

چون جوهان بلند داد زد:"سمت چپ! درسته! تو واقعا نابغه‌ای!" محکم رو شونه‌ی مینسو زد و به همون سمت به راه افتاد.

افسر، با درد، دستی به شونه‌اش کشید و به رفتن جوهان نگاه کرد. از لحظه‌ای که شنید اون هکر رو دستگیر کردن، هیجان‌زده بود. درحالی که باید تو اتاق منتظر برگشتن شونو می‌بودن تا اولین جلسه‌ی رسمی پرونده‌اشون رو شروع کنن، تموم فکر و ذکر جوهان سمت هکر رفته بود. و خب مینسوی آروم و بی‌آزار به هیچ‌وجه قدرت این رو نداشت که جلوی اون جوهان یک‌دنده و پرانرژی رو بگیره.

جوهان به انتهای راهرو که رسید، برگشت و به سمت پسر دست تکون داد:"زودباش بیا دیگه!"

مینسو لبخند زد و به ناچار به سمتش رفت. نهایتش از طرف شونو دعوا و سرزنش می‌شدن که مشخصا معلوم بود مقصر قضیه کیه؛ پس می‌تونست کمتر نگران باشه. به‌هرحال که شونو هنوز برنگشته بود.

جوهان بدون اینکه در بزنه، وارد اتاق شد:"...می‌تونی هیونگوون صدام کنی."

با شنیدن صدای اون پسر، تو چارچوب در از حرکت ایستاد و نگاه خیره‌اش روی اون نشست:"هیونگوون." آروم با خودش زمزمه کرد و بالاخره داخل رفت.

وقتی افسرلی هم پشتش داخل اومد، شونو نگاه بدی بهش انداخت و با اخم گفت:"اینجا چیکار می‌کنین؟"

پسر با دستپاچگی در رو بست و سمت مرد برگشت:"چیزه...جوهان‌شی می‌خواست اونو ببینه." و با سر به داخل اتاق بازجویی اشاره کرد.

شونو آروم سر تکون داد؛ کنار کیهیون به دیوار تکیه زد و دیگه چیزی نگفت. افسرلی هم نفس راحتی کشید و گوشه‌ی اتاق ایستاد تا به مکالمه‌ی وونهو با پسری که ظاهرا اسمش هیونگوون بود، گوش بده.

برخلاف آدم‌هایی که پشت اون شیشه‌ی بزرگ ایستاده بودن، هیچ کدوم از اون دو نفر حس اضطراب نداشتن. وونهو فقط عصبی و خسته بود و پسر به آرومی نسیم بهاری؛ با همون لبخندی که مثل سوهان روی اعصاب مرد مقابلش کشیده می‌شد.

°•𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐊𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭•°Where stories live. Discover now