Chapter 2: The Riddle of the Safe 2

175 36 2
                                    

///

با وحشت به زمینی که حالا از خون پوشیده شده بود، نگاه کرد. دست برادرش به سختی بالا اومد.

روی زمین زانو زد و دو دستی دست های خونیش رو گرفت:"هیـ..هیونگ! نجاتت میدم! باشه؟ نجاتت میدم!"

لبخند مهربون برادرش مثل همیشه درخشان بود:"چانگکیونم...از اینجا ببرش!...اونو...به تو میسپرم!"

قطرات اشک از چشم های کیهیون می چکید و بین دریایی از خون گم میشد:"نه! من نمیتونم! هیونگ من نمیتونم! تو..."

عاجزانه دستش رو روی جای گلوله گذاشت و فشرد:"خوب میشی!...نمیتونی بری! تو قول دادی جونگهیون...نمیتونی!"

جونگهیون دوباره دستش رو گرفت:"برو!...زودباش!...قبل از اینکه برگردن، از اینجا برین!...سریع!"

کیهیون بازم پافشاری کرد:"هیونگ لطفا!"

برادرش با آخرین انرژی ای که براش مونده بود، هلش داد و داد زد:"برو کیهیون!"

کیهیون به پشت افتاد. نمیتونست...نمیتونست برادرش رو تو اون حال تنها بذاره! بدنش میلرزید و همه جا خونی شده بود....شعله های سرخ آتش فضا رو به شدت گرم و دود اون ها اتاق رو مه آلود کرده بود...

صدا ها بلند تر از همیشه تو گوشش پیچیدن.
"برو کیهیون!....از اینجا برو!....برو!"

با ترس از خواب پرید. سینه اش از شدت هیجان بالا و پایین میشد و لباسش به خاطر عرق به بدنش چسبیده بود. به دست های لرزونش نگاه کرد. هنوزم میتونست قرمزی خون رو ببینه. چرا این کابوس لعنتی دست از سرش برنمیداشت؟ چرا آرامشی درکار نبود؟!

همون لحظه در اتاق باز شد و چانگکیون مثل هر صبح، با یه شلوار گرمکن و بالا تنه ی برهنه و صورتی خوابآلود، وارد اتاق شد. بدون اینکه به کیهیون نگاهی بندازه اومد کنارش، روی تخت دراز کشید و دوباره خوابید.

کیهیون با آستین لباسش، عرق صورتش رو پاک کرد:"بلند شو برو آماده شو!"

چانگکیون ناله ای کرده و روش رو برگردوند.

خم شد و پتو رو روی تنش انداخت:"بهت میگم لباس بپوش، سرما میخوری..."

پسر با بدخلقی نگاهش کرد:"چرا نمیذاری بخوابم؟"

-"دیرت میشه"

-"امروز تو منو برسون! خستم"

کیهیون ضربه ی آرومی به سر پسر زد:"باز داشتی بازی میکردی؟ مگه امتحان نداری؟"

°•𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐊𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭•°Donde viven las historias. Descúbrelo ahora