*حال*
با کلافگی و برای چندمین بار انگشتش رو روی زنگ در فشرد اما بازم خبری نشد. پوفی کشید و پلاستیک رو از این دست به اون دستش داد و کلیدِ خونه رو از تو جیبش درآورد. بیمعطلی توی در انداختش و داخل رفت. درو آروم بست و نگاهی به فضای خالی خونه انداخت.
نگاهش رو قاب عکس شکسته افتاد و ناخواسته خط بین ابروهاش کمرنگتر شد. پلاستیک غذارو روی میز گذاشت و به اطراف نگاه کرد. انگار اونجا خاک مرده ریخته بودن. میدونست خونهست اما حتی صدای نفس کشیدن هم از بین دیوارها به گوشش نمیرسید.
با دیدنِ در نیمهباز اتاق، جلو رفت و بدون هیچ عجلهای کامل بازش کرد. با یه نگاه سرسری تونست پسر رو پیدا کنه. دستگیرهی در رو تو مشتش فشرد و از اون جلوتر نرفت. چانگکیون پایین تخت تو خودش جمع شده و درحالی که سرش رو روی زانوهاش گذاشته بود، خوابیده بود.
نفس دیگهای کشید تا به خودش مسلط باشه. دستش از روی دستگیره سر خورد و به سمت پسر رفت. مقابلش خم شد و چند لحظه، بدون اینکه بیدارش کنه، به چهرهی رنگ پریدهش نگاه کرد. هنوزم ردِ خیس اشک روی صورتش برق میزد و مژههاش نم داشتن.
زمانی که لیا بهش اصرار کرد تا بذاره چانگکیون به خونهشون برگرده انتظار داشت ازش به خوبی مراقبت کنه. نه اونو عین یه گربهی یتیم و خیس خوردهی کنار خیابون ول کنه. ابروهاش بیشتر تو هم کشیده شد و نفس دیگهای گرفت.
با احتیاط دستی رو شونهی پسر گذاشت اما قبل از اینکه تکونی بهش بده، چانگکیون با شوک از خواب پرید. دست مرد رو محکم گرفت و ترسیده نگاهش کرد.
هیونوو آروم شونههای پسر رو گرفت و ابروهاش از هم باز شد:"منم، آروم باش"
چانگکیون چند لحظهای طول کشید تا به خودش بیاد و وقتی بالاخره تونست چهرهی فرد مقابلش رو شناسایی کنه، اخم بدی رو صورتش نقش بست و یک ضرب از جاش بلند شد و اینکارش باعث شد مرد کمی عقب بکشه:"اینجا چیکار میکنی؟"
هیونوو به خاطر اون لحن و جمله چیزی بهش نگفت. خوب به این رفتارهای تهاجمی پسر عادت کرده بود. اون هیونوو رو مقصر اتفاقی که برای عموش افتاده میدونست و خب مرد هم بهش حق میداد اما درمقابل هربار که چانگکیون رو میدید، خونش به جوش میاومد.
اینکه اون مردِ احمق تو آخرین لحظاتش تنها چیزی که براش اهمیت داشت طرز فکر چانگکیون بود و با هربار دیدنش یاد حرفهاش و رفتارهایی که با کیهیون کرده بود میافتاد، براش طاقتفرسا بود. اون پسر باید به خاطر اینکه هنوزم روی دوتا پاش راه میرفت خدارو شاکر میبود.
ولی چه میکرد؟ به هرحال اون اینجا بود و برای این بچهی تخس غذا آورده بود. با سر به ملافهی دست نخوردهی تخت اشاره کرد:"چرا رو زمین خوابیدی؟"
ŞİMDİ OKUDUĞUN
°•𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐊𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭•°
Hayran Kurgu𝐔𝐩 𝐓𝐢𝐦𝐞: سه شنبه 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: ShowKi. Secret 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: Crime, Angst, Mystery, Smut, Drama 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: 𝑼𝒎𝒃𝒓𝒂𝑳𝒖𝒏𝒂𝒆 ~برشی از داستان بالاخره دست از دویدن کشید. درحالی که نفس نفس میزد، به دیوار تکیه داد. کارش تموم بود! دستش روی سی...