Chapter 60

63 20 6
                                    

***

+"نه هیونوو، امکانش نیست. این بار آخره که تکرار می‌کنم" رئیس تاک برای دومین بار مخالفتش رو اعلام کرد و پرونده‌ی مقابلش رو بست.

اما هیونوو به اونجا نیومده بود که جواب منفی بشنوه. پس دست‌های بلندش رو روی میز ستون کرد و به سمت مرد خم شد:"برام مهم نیست پرونده‌ی آسونی به نظر می‌رسه. بهت می‌گم اینطور بهش نگاه نکن!"

رئیس تاک کلافه دستی به موهای جوگندمیش کشید و به پشت صندلیش تکیه زد:"دیروز که روی پرونده‌ی جدید کار می‌کردی، چیزی راجع به این بهم نگفته بودی"

-"می‌شه فقط بیخیال جزئیاتش بشی؟ خودتم می‌دونی لازم نیست همه روی این پرونده کار کنیم. چیزهای دیگه‌ای هم هست که به رسیدگی ما نیاز داره-"

مرد با تایید، حرفش رو قطع کرد:"درسته! و اون چیزا به گروه‌های دیگه سپرده می‌شه، نه تیم ویژه. پرونده‌ای که دنبالشی حتی زیر دست ما نیست. اونقدر ساده هست که ادارات خودشون از پسش بربیان"

پسر چیزی نگفت و خسته از یکدندگی مرد، خودش رو روی مبل انداخت:"داری دیوونه‌م می‌کنی پیرمرد!" زیرلب غرغر کرد و چشم‌هاش رو بست.

رئیس تاک با لبخند نگاهش کرد و دستش رو زیر چونه‌ش تکیه زد:"می‌خوای بهم بگی این علاقه‌‌ی یهویی از کجا اومده یا نه؟"

هیونوو چشم باز کرد و قاطعانه گفت:"نه!" خب اگر قرار بود مو به موی اتفاقی که صبح وقتی مثل همیشه برای دویدن بیرون رفته بود رو براش توضیح بده، از همون اول می‌گفت و اینقدر بازی درنمی‌آورد.

+"پس منم نمی‌تونم کمکی بهت کنم پسرجون!"

بعد چشم ازش گرفت و پرونده‌ای که هیونوو به محض اومدن به سازمان، در اولین فرصت آماده‌ش کرده بود رو سمتش گرفت:"...می‌تونی بری و کارایی که بهت سپرده شده رو انجام بدی. انقدر بازیگوشی نکن!"

پسر از جاش بلند شد. دوباره مقابلش ایستاد و دست‌هاش رو تو جیبش فرو برد. بدون اینکه پرونده رو از دست مرد بگیره و یا توجهی به تمسخرش کنه، گفت:"دوباره بخونش! در مورد همچین چیزایی من هرگز اشتباه نکردم و خودت هم اینو می‌دونی. دوباره پرونده رو بخون، مطمئنم تو هم متوجه می‌شی که این فقط یه پرونده‌ی ساده نیست"

کمی عقب رفت و با سر تعظیم کوتاهی کرد:"عصربخیر!" و بدون هیچ حرف دیگه‌ای، از اتاق بیرون رفت.

با بسته شدن در، رئیس تاک پرونده رو روی میز گذاشت. نفس بلندی کشید و دوباره بازش کرد. اون به خوبی می‌دونست که قضاوت هیونوو در این موارد اشتباه از آب در نمیان ولی مشکل اینجا بود که شرایط فعلی به مساعدی گذشته نبود. برای همین نمی‌تونست اطمینان داشته باشه که اون پسر با عقلش تصمیم گرفته یا احساسی عمل می‌کنه.

°•𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐊𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭•°Where stories live. Discover now