***
سوهی با ذوق پروندهی تو دستش رو روی میز گذاشت:"پروندهی جدید داریم، بالاخره!"
با صدای دختر، وونهو از فکر بیرون کشیده شد و گیج نگاهش کرد:"چی؟!"
سوهی با لبخند و برقی که این مدت تو چشمهاش دیده نمیشد،صندلی رو عقب کشید و به همراه لپتاپش مقابل مرد نشست:"پروندهی جدید. دیشب برات ایمیلش کردم، ندیدی؟"
وونهو با حواسپرتی سر تکون داد:"آهان آره. یه نگاهی بهش انداختم" بعد دستی به صورتش کشید تا بلکه کمی به خودش بیاد.
حقیقتا دیشب اونقدر مست کرده بود که حتی دقیق به خاطر نداشت ایمیلی دریافت کرده باشه. درحالی که دیشب جلوی در خونه، میون بطریهای سوجویی که دور تا دور خودش میچید، کز کرده بود. از نیمه شب گذشته بود و اون بدون توجه به گردش عقربههای ساعت، هر بار بیشتر از قبل محتوای نوشیدنیش رو سر میکشید.
منتظر بود و زمانی که به انتظار کسی نشستی، زمان و ثانیههاش بهت فشار میارن. تیکتاک! تیکتاک! اونوقت برای خفه کردن اون صدای عذابآور به الکل رو میاری. تا با حل شدن مولکولهاش توی سلولهای خونت، تورو آروم کنه. مثل یه مادر دلسوز در آغوش بگیرتت و بهت بگه همهچیز درست میشه. انگار نه انگار که دنیای اطرافت درحال از هم پاشیدنه.
اما خب تموم اون الکلی که تو خونت غلت میزنه باعث آرامشت نمیشه. گاهی باعث شنیدن زمزمههایی کنار گوشِت میشه. گاهی باعث میشه چیزهایی ببینی که واقعی نیست. مثل شنیدن صدای خندههای کسی، وقتی خودت توی تنهایی نشستی و بهش فکر میکنی. مثل دیدن کسی که پشت میز نشسته و منتظرته، درحالی که تو بهخاطر نبود اون توی این خونه غذا هم نمیخوری.
الکل تموم این کارها رو میکنه و البته باعث میشه توی خماریِ روز بعد چیز زیادی به خاطر نیاری. مثل خوندن اولین پروندهای که بعد از یه مدت نسبتا طولانی به دست تیمت رسیده و عقل حکم میکنه که برای اولین جلسه بررسیش سرحال و آماده باشی. پس برای همین وونهو در اون لحظه فقط به یه دروغ ساده بسنده کرد.
سوهی چند لحظهی کوتاه به مرد نگاه کرد. این روزها حالش خوب به نظر نمیرسید و این نگرانش میکرد. اما ذوقی که درونش رو قلقلک میداد، حواسش رو پرت کرد و اون دوباره مشغول خوندن پروندهی جدیدشون شد. همون پروندهای که اخیرا سر و صدای زیادی کرده بود.
چند دقیقه که گذشت، لیا به همراه چانگکیون و کولههای مدرسهشون وارد اتاق کنفرانس شدن. دختر مثل همیشه با یه سلام بلند اعلام حضور کرد و پسر سلام زیرلبیای کرد که احتمالا به گوش کسی نرسید، بعد هردوشون پشت میز جا گرفتن.
سوهی با دیدن اون دو نفر، دوباره با همون لحن تکرار کرد:"پروندهی جدید داریم بچهها!"
لیا با هیجان دستهاش رو روی میز گذاشت و خودش رو به سمت زن جلو کشید:"راجع به همون مجرم توی اخباره، مگه نه؟!"
CZYTASZ
°•𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐊𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭•°
Fanfiction𝐔𝐩 𝐓𝐢𝐦𝐞: سه شنبه 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: ShowKi. Secret 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: Crime, Angst, Mystery, Smut, Drama 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: 𝑼𝒎𝒃𝒓𝒂𝑳𝒖𝒏𝒂𝒆 ~برشی از داستان بالاخره دست از دویدن کشید. درحالی که نفس نفس میزد، به دیوار تکیه داد. کارش تموم بود! دستش روی سی...