Chapter 74

70 13 5
                                    

***

+"مطمئنی می‌خوای انجامش بدی؟ هنوز هم دیر نیست که تصمیمت رو عوض کنی." هوسوک با نگرانی به چهره‌ی رنگ پریده‌ی پسر نگاه کرد.

با این حال، به نظر نمی‌رسید کیهیون صداش رو بشنوه. اون در سکوت سنگینش به سالن تیراندازی خیره بود. هنوز هم مطمئن بود که می‌خواد اونجا باشه، ولی نمی‌تونست کنترل ذهنش رو به دست بگیره. این تازه اولش بود؛ اولین قدم برای تصمیمی که گرفته بود و نمی‌خواست از همین حالا سست بشه. نباید به خودش این اجازه رو می‌داد!

هوسوک دستی روی شونه‌ی پسر گذاشت و باعث شد بالاخره مردمک‌هاش به سمتش برگرده:"خوبی؟"

کیهیون بدون اینکه پلک بزنه، لبخندی بهش زد و آروم سر تکون داد:"بیا شروع کنیم!"

مرد چند ثانیه‌ی کوتاه نگاهش کرد و پسر سعی کرد تموم اون چند ثانیه‌ی طولانی رو قیافه‌ی مصممی به خودش بگیره. سعی کرد به روی خودش و مرد نیاره که بدنش از داخل در حال لرزیدن بود و هوای اونجا هر آن خفه‌تر می‌شد.

در نهایت، هوسوک از تستِ تحمل کیهیون دست کشید و به سمت یکی از جایگاه‌ها رفت. تفنگ و تموم وسایلی که لازم داشت رو با وسواس از قبل آماده کرده و چیده بود. هرچند، به شدت اضطراب داشت. اون می‌دونست که هیونوو از این ماجرا بی‌خبره و هوسوک بیشتر از کیهیون نگران عواقب پی بردنش به این موضوع بود. کیهیون هم نگران بود، اما مدتی می‌شد که به واکنش‌های مرد اهمیتی نمی‌داد.

مرد نگاهی به اسلحه انداخت و به کیهیون که هنوز با فاصله ازش ایستاده بود، اشاره کرد تا جلوتر بیاد. پسر نفس کوتاهی گرفت و سینه‌اش به سرعت بالا و پایین رفت. دستش رو محکم مشت کرد تا به لرزش نیفته و با قدم‌هایی که سعی در استوار موندنشون داشت، جلو رفت. کنارش با فاصله‌ی یک قدمی ایستاد و به تفنگی که مقابلش بود، نگاه کرد. خون تو رگ‌هاش به سرعت جوشید و عضلات بدنش منقبض شد.

هوسوک اسلحه رو به دست گرفت؛ با زاویه‌ای که حس خطر زیادی به پسر وارد نشه و با حوصله توضیح داد:"اگر تفنگی که باهاش کار می‌کنی رو بشناسی، بهت اعتمادبه‌نفس بیشتری می‌ده. این یه گلاک 19 نسل پنج‌ـه. نه خیلی سبکه و نه خیلی سنگین. راحت تو دست جا می‌شه و..."

متاسفانه با وجود توضیحات ساده اما کامل مرد، کیهیون گوشش نمی‌شنید. انگار پرده‌ی زخیمی دورش کشیده شده بود و صداها با تاخیر بهش می‌رسید و قبل از اینکه فرصت کنه اولین جمله‌ی هوسوک رو تحلیل کنه، بعدی و بعدی از راه می‌رسیدن. اون فقط به جسم سیاه‌رنگی که به خوبی تو دست‌ مرد جا شده بود، خیره نگاه می‌کرد؛ درست به همون خوبی که تو دست هیونوو جا می‌شد، به همون خوبی که شب آتش‌سوزی تو دست‌ اون سه نفر جا شده بود.

+"...خوب متوجه شدی؟" گویا توضیحاتش به پایان رسیده بود.

کیهیون پلک سنگینی زد و بالاخره نگاه میخ‌شده‌اش رو از تفنگ کند و به تیله‌های مشکی مرد داد:"آره. تو یاد گرفتن همچین چیزایی کندم، پس باهام راه بیا." و لبخند دستپاچه‌ای تحویلش داد.

°•𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐊𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭•°Where stories live. Discover now