Chapter 22: Wannabe Clean

101 29 26
                                    

***

با صدای بیب مانند تاییدیه ی رمز، شونو دستگیره ی در رو پایین کشید و داخل رفت. به دنبالش، کیهیون با قدم هایی نامطمئن وارد خونه شد.

در پشت سرش بسته شد و دوباره صدای بیب داد. نگاهش روی دیوار و زمین سر خورد. با دیدن اونجا و اولین جایی که شونو گیرش انداخته بود، خاطرات کوتاه و درهمی به ذهنش هجوم آوردن. سرش تیر کشید و از درد اخم کرد.

شونو وسط هال ایستاد و همونطور که به ساعت نگاه می‌کرد، شروع به باز کردن دکمه های پیراهنش کرد:"باید برم دوش بگیرم"

اما وقتی جوابی از پسر نگرفت، برگشت و نگاهش کرد. کیهیون درحالی که چشم هاش به زمین میخ بود، سرجاش ایستاده بود. نگاهش به زمینی بود که شونو اون رو بهش کوبیده بود.

گلوش رو صاف کرد:"چیزی یادت اومد؟!"

کیهیون بالاخره نگاهش کرد. درحالی که کت شونو رو به خودش نزدیک‌تر می‌کرد، سر تکون داد:"از کجا می‌دونی چیزی یادم نمیاد؟" زمزمه وار پرسید.

شونو به سمتش رفت و از بازو گرفتش. دو قدم جلوتر بردش و درست روبه روی پله هایی که به طبقه ی دوم ختم می‌شدن، ایستاد:"اونجا افتادی و سرت خورد به دیوار" به دیوار اشاره کرد.

کیهیون بازم هم مثل تیکه های پخش و پلای فیلم، چیزی به خاطر آورد. حس خالی شدن زیر پاش، اون حس معلق بودنی که با تمام وجود ازش متنفر بود...زمانی که اون سایه ی بزرگ رو بالای سرش دید...تقریبا همه‌ش رو!

با فوران خاطرات گمشده‌ش، باز سرش تیر کشید. با درد نالید و سرش رو تو دستش گرفت. شونو کلافه، بازوش رو رها کرد و با تاسف سر تکون داد:"احمقانه نیست که دارم بهت نشون می‌دم وقتی اومدی اینجا تا بکشیم چه بلایی سرت اومد؟ فقط اگر به خاطر قوانین مزخرف سازمان نبود-..."

-"داشتم تو سلولم...می‌پوسیدم" کیهیون با صدای خفه ای حرفش رو قطع کرد.

شونو با پوزخند تایید کرد. سرِ پسر پایین بود و بهش نگاه نمی‌کرد. کیهیون دست سالمش رو به بازوی مرد گرفت:"بهت گفتم...باید بریم جایی"

-"اول باید برم حموم و لباسای خونیمو عوض کنم. این طوری تو خیابون راه برم مردم فکر می‌کنن آدم کشتم"

پسر بی‌صدا پوزخند زد. پس لباس های غرقِ خون اون چی؟! یعنی کیهیون ارزش تفکرات بقیه رو نداشت؟! پارچه ی آستین شونو رو بیشتر تو مشتش فشرد و به سختی گفت:"می‌خوام...می‌خوام تمیز شم!"

شونو متعجب نگاهش کرد. هنوزم سرش پایین بود و پیشونیش عرق کرده بود. لباس های اون حتی بدتر از مال شونو خونی بودن. رنگ و روش پریده بود، نه شایدم پریده تر از همیشه بود. بدنش لرزش نامحسوسی داشت و تعادلش رو به هم می ‌ریخت.

چند ثانیه ای سکوت حاکم بود. وضیعت از این پیچیده تر هم وجود داشت؟!

+"پس باید با من بیای حموم" شونو بی هوا و با اخم گفت.

°•𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐊𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭•°Where stories live. Discover now