Chapter 32: First Time

109 29 29
                                    

***

+"چطور راضیش کردی اعتراف کنه؟" رئیس تاک با اخم کمرنگی از پشت شیشه ی بزرگ به کیهیون نگاه می­کرد و مخاطبش شونو بود.

شونو نگاهش رو از پسر گرفت و به نیمرخ مرد داد:"باهاش معامله کردم"

مرد میانسال ابرویی بالا انداخت و طوری که یعنی باورت ندارم، نگاهش کرد:"معامله؟ مطمئنی تهدیدش نکردی؟"

پسر دلیلی برای ادامه دادن دروغش نداشت، پس شونه ای بالا انداخت و نگاهش دوباره روی لب های درحال حرکت کیهیون نشست:"خودش این تصمیمو گرفت. من فقط آپشناشو براش شفاف سازی کردم...اون عملا دیگه چیزی نداره که برامون ارزشمند باشه پس-"

+"این تصمیمش با تو نیست! (کامل به سمتش برگشت) چون تنها کسی هستی که اهرم فشارو داره، حق نداری تهدیدش کنی. فکر می­کنی بعد از اینکه کامل اعتراف کرد من قراردادمونو باهاش به هم می­زنم؟"

شونو هم به سمتش برگشت:"نمی­تونی؟ مگه استفاده­مونو ازش نکردیم؟"

ابروهای مرد تو هم کشیده شد، قدمی به عقب برداشت و به دیوار تکیه زد:"تو از کی اینقدر فرق کردی هیونوو؟ ما اینجا با مجرما معامله می­کنیم. ازشون استفاده نمی­کنیم! درسته که قوانین ما تو چارچوب متفاوتیه اما باز قوانین مشخصی داریم. همونطور که زندانی هامون حق دور زدنِ قرارداد رو ندارن، ماهم اینکارو نمی­کنیم"

بعد نیم نگاهی به ساعت انداخت. بیشتر از نیم ساعت بود که سوهی و مینسو درحال گرفتن اعترافات کیهیون بودن. سرفه ای کرد تا گلوش رو صاف کنه.

+"من کیهیونو فقط به یه دلیل پیشت فرستادم. با اینکه خوب می­دونستم میونه ی اون و کاراگاه لی بهتر از میونه ی تو و اونه. به خاطر مهارت یا وسواسی که رو شوالیه داری اینکارو نکردم، اینکارو کردم چون بهت اعتماد دارم. اعتماد دارم که تو هرشرایطی اول با عقلت تصمیم می­گیری و پیروی از قوانین برات ملاکه..."

تکیه­ش رو گرفت و با سر به کیهیون اشاره کرد:"...اما اگر بخوای با اینطور تحت فشار گذاشتن این پسر بیشتر از این اذیتش کنی، می­تونم خیلی راحت محافظشو عوض کنم"

مشت شونو محکم گره شد و با حرص لبخند زد:"تو این سالا که باهات کار کردم هرگز اینطور ندیده بودمت. تو هم مثل بقیه زیاد به این پسر اهمیت می­دی."

رئیس لبخند کمرنگی زد و به کیهیون نگاه کرد:"چون تا به حال هیچ کدوم از کسایی که دستگیر کردیم اینطور نبودن. هیچ کدوم نگاهی که این پسر داره رو نداشتن..."

دستش رو روی شیشه گذاشت و عمیق به تیله های تیره ی پسر خیره شد:"هرگز اینطور محو نگاه کسی نشدم. تا به حال تونستی احساسات سرکوب شده ی یه نفر رو اینقدر واضح و فقط با نگاه کردن به چشم هاش لمس کنی؟"

شونو سر برنگردوند تا به چشم های کیهیون نگاه کنه. اون هم خوب رئیسش رو درک می­کرد. خوب می­دونست اون چشم هایی که رئیس تاک ازشون حرف می­زد چه طوفان بزرگی رو تو خودشون جا دادن.

°•𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐊𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭•°Where stories live. Discover now