***
-"آه میشه بیخیال شی؟ حتما همین امروز باید انجامش بدیم؟" کیهیون با غرغر سرش رو به پشتی صندلی کوبوند و چشمهاش رو بست.
هیونوو بدون توجه به غرغرهای پسر ماشین رو خاموش کرد و پیاده شد. دور زد و در سمت کیهیون رو باز کرد. دستش رو به سقف تکیه داد و کمی تو صورتش خم شد:"پیاده شو!"
کیهیون، کلافه چشم باز کرد و برای صدمین بار گفت:"خودت قبلا گفتی نیازی به لباسای قدیمیم ندارم. بیا فقط بریم خونه، هوم؟"
مرد به نفی سر تکون داد، دست پسر رو گرفت و مجبورش کرد پیاده بشه:"اول برو لباساتو بردار، اونوقت میریم خونه."
-"واقعا آدم زورگویی هستی! میگم دارم از خستگی میمیرم، چرا بهم توجه نمیکنی؟!" کیهیون باز غر زد و دستش رو با حرص عقب کشید.
هیونوو چیزی نگفت، فقط در ماشین رو بست و وارد ساختمون شد. پسر چند لحظه به رفتن مرد نگاه کرد اما وقتی دید قرار نیست بهش توجهی بشه، پا تند کرد و دنبالش رفت.
پلهها رو دوتا یکی بالا رفت تا زودتر بهش برسه، گوشهی کت هیونوو رو چسبید و نالید:"چانگ الان خونهست. بیا یه موقع بیایم که اون نیست."
مرد نیمنگاهی بهش انداخت ولی زود چشم ازش گرفت و گفت:"نیست."
کیهیون این بار محکم کتش رو کشید و مجبورش کرد بایسته. دو پلهای که باهاش فاصله داشت رو بالا رفت و متعجب پرسید:"خونه نیست؟! اما شبه. خودش وقتی داشت از سازمان میرفت بهم گفت میره خونه."
هیونوو آروم پلک زد و باحوصله جواب داد:"اما نیست. اون نوجوونه و تنها زندگی میکنه. حتما با دوستدخترش تا دیروقت بیرون میمونه."
آژیر پدرانهی کیهیون با این حرف، بلند به صدا در اومد. با اخم کلید رو از دست مرد کشید و غرید:"پس حالا که اینجاییم اونقدر منتظر میمونیم تا ببینیم آقا کی تشریف میاره." و برخلاف قبل، پلهها رو محکم و عصبی بالا رفت.
هیونوو لبخندی به واکنشش زد و بدون اعتراض دنبالش به راه افتاد. کیهیون بالاخره پشت در واحدشون متوقف شد:"راستی تو از کجا میدونی که چانگ خونه نیست؟" کلید رو تو در انداخت و به مرد نگاه کرد.
-"وقتی داشت میرفت شنیدم یه برنامهای با لیا داره." و وقتی این رو میگفت باز هم نگاهش به جای دیگهای بود.
پسر این بار چیزی نگفت و در رو باز کرد. خونه تو تاریکی فرو رفته بود و همونطور که انتظار داشت، خالی خالی بود. پس با تاسف سر تکون داد و وارد خونه شد:"پسرهی-" اما قبل از اینکه فحشی به زبون بیاره، تموم چراغها یکباره روشن شدن.
+"تولدت مبارک!!!"
کیهیون با ترس یه قدم عقب رفت، پشتش به سینهی هیونوو خورد و شوکه به آدمهایی که جلوش ایستاده بودن، نگاه کرد:"شما-"
ESTÁS LEYENDO
°•𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐊𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭•°
Fanfic𝐔𝐩 𝐓𝐢𝐦𝐞: سه شنبه 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: ShowKi. Secret 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: Crime, Angst, Mystery, Smut, Drama 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: 𝑼𝒎𝒃𝒓𝒂𝑳𝒖𝒏𝒂𝒆 ~برشی از داستان بالاخره دست از دویدن کشید. درحالی که نفس نفس میزد، به دیوار تکیه داد. کارش تموم بود! دستش روی سی...