Chapter 63

58 19 6
                                    

***

-"آه می‌شه بیخیال شی؟ حتما همین امروز باید انجامش بدیم؟" کیهیون با غرغر سرش رو به پشتی صندلی کوبوند و چشم‌هاش رو بست.

هیونوو بدون توجه به غرغرهای پسر ماشین رو خاموش کرد و پیاده شد. دور زد و در سمت کیهیون رو باز کرد. دستش رو به سقف تکیه داد و کمی تو صورتش خم شد:"پیاده شو!"

کیهیون، کلافه چشم باز کرد و برای صدمین بار گفت:"خودت قبلا گفتی نیازی به لباسای قدیمیم ندارم. بیا فقط بریم خونه، هوم؟"

مرد به نفی سر تکون داد، دست پسر رو گرفت و مجبورش کرد پیاده بشه:"اول برو لباساتو بردار، اون‌وقت می‌ریم خونه."

-"واقعا آدم زورگویی هستی! می‌گم دارم از خستگی می‌میرم، چرا بهم توجه نمی‌کنی؟!" کیهیون باز غر زد و دستش رو با حرص عقب کشید.

هیونوو چیزی نگفت، فقط در ماشین رو بست و وارد ساختمون شد. پسر چند لحظه به رفتن مرد نگاه کرد اما وقتی دید قرار نیست بهش توجهی بشه، پا تند کرد و دنبالش رفت.

پله‌ها رو دوتا یکی بالا رفت تا زودتر بهش برسه، گوشه‌ی کت هیونوو رو چسبید و نالید:"چانگ الان خونه‌ست. بیا یه موقع بیایم که اون نیست‌."

مرد نیم‌نگاهی بهش انداخت ولی زود چشم ازش گرفت و گفت:"نیست."

کیهیون این بار محکم کتش رو کشید و مجبورش کرد بایسته. دو پله‌ای که باهاش فاصله داشت رو بالا رفت و متعجب پرسید:"خونه نیست؟! اما شبه. خودش وقتی داشت از سازمان می‌رفت بهم گفت می‌ره خونه."

هیونوو آروم پلک زد و باحوصله جواب داد:"اما نیست. اون نوجوونه و تنها زندگی می‌کنه. حتما با دوست‌دخترش تا دیروقت بیرون می‌مونه."

آژیر پدرانه‌ی کیهیون با این حرف، بلند به صدا در اومد. با اخم کلید رو از دست مرد کشید و غرید:"پس حالا که اینجاییم اونقدر منتظر می‌مونیم تا ببینیم آقا کی تشریف میاره." و برخلاف قبل، پله‌ها رو محکم و عصبی بالا رفت.

هیونوو لبخندی به واکنشش زد و بدون اعتراض دنبالش به راه افتاد. کیهیون بالاخره پشت در واحدشون متوقف شد:"راستی تو از کجا می‌‌دونی که چانگ خونه نیست؟" کلید رو تو در انداخت و به مرد نگاه کرد.

-"وقتی داشت می‌رفت شنیدم یه برنامه‌ای با لیا داره." و وقتی این رو می‌گفت باز هم نگاهش به جای دیگه‌ای بود.

پسر این بار چیزی نگفت و در رو باز کرد. خونه تو تاریکی فرو رفته بود و همونطور که انتظار داشت، خالی خالی بود. پس با تاسف سر تکون داد و وارد خونه شد:"پسره‌ی-" اما قبل از اینکه فحشی به زبون بیاره، تموم‌ چراغ‌ها یکباره روشن شدن.

+"تولدت مبارک!!!"

کیهیون با ترس یه قدم عقب رفت، پشتش به سینه‌ی هیونوو خورد و شوکه به آدم‌هایی که جلوش ایستاده بودن، نگاه کرد:"شما-"

°•𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐊𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭•°Donde viven las historias. Descúbrelo ahora