///
برای سومین بار آخرین خط صفحه رو خوند و زمانی که مطمئن شد کاملا حفظش کرده، با کلافگی اون کتاب قطور رو بست. به عقب هلش داد و به گوشیش نگاه کرد. این روزا حالیش نبود چیکار میکنه...ذهنش سخت درگیر بود و دلشوره داشت.
گوشی رو برداشت و تو لیست مخاطبین رفت. برای هزارمین بار انگشتش روی اون اسم نشست اما به خودش اجازه نداد بهش زنگ بزنه.
-"فقط اگر احیانا چندروزی پیدام نشد، حواست به چانگکیون باشه!"
این آخرین پیامی بود که از کیهیون گرفته بود و حالا چندیــــن روز طولانی گذشته بود و نه خبری از اون بود و نه زمانی که به خونهشون رفت، تونست چانگکیون رو پیدا کنه. نمیدونست کیهیون ممکنه تو چه دردسری افتاده باشه و بی خبری داشت دل و رودهش رو به هم میپیچوند.
گوشی رو بی استفاده روی میز انداخت و از جاش بلند شد. اما درست زمانی که فکرش رو نمیکرد، زنگ خونه به صدا در اومد. با تعجب نیم نگاهی به ساعت دیواری انداخت و دوباره به در خیره شد. این موقع کی به دیدنش اومده بود؟!
با دومین صدای زنگ از فکر در اومد و به سمتش رفت. نفس عمیقی کشید و در رو آروم باز کرد:"بله-...(چشم هاش از تعجب گرد شد) هیونگ!؟"
کیهیون لبخند کوچیکی بهش زد:"سلام دویونگ!"
دویونگ بدون توجه به مرد غریبه ای که کنار کیهیون ایستاده بود، بی معطلی و با دلتنگی محکم بغلش کرد:"یاااا! کجا بودی هیونگ؟ چرا هیچ خبری ازت نبود؟ من-..."
کیهیون به سختی پسر رو از خودش جدا کرد:"باشه باشه! الان وقت این چیزا نیست! برای یه کار مهم اومدیم اینجا"
دویونگ خودش رو جمع کرد و عقب کشید. نگاه کنجکاوی به مرد قد بلند انداخت و آروم سر تکون داد:"سلام..."
شونو با خشکی سر تکون داد و کیهیون بهش اشاره کرد:"کاراگاه سون هیونوو!...حالا میشه بری کنار تا بیایم داخل؟"
پسر هنوز با گیجی بهشون نگاه میکرد، با این حال از جلوی در کنار رفت تا اون دو نفر وارد خونه بشن. کیهیون به همراه شونو داخل اومدن با اشاره ی پسر، روی مبل دو نفره جا گرفتن.
دویونگ در رو بست و جلوشون ایستاد:"چیزی بیارم بخورین؟"
کیهیون به نفی سر تکون داد و به مبل کناری اشاره کرد:"بشین! فقط اومدیم حرف بزنیم..."
دویونگ باز هم حرف گوش کرد و روی مبل نشست. دست هاش رو با استرس تو هم حلقه کرد:"چیزی شده که با یه کاراگاه اومدی اینجا؟"
کیهیون کمی این پا و اون پا کرد. راستش نمیدونست پیش کشیدن این موضوع بعد از این همه مدت برای دویونگ چطوریه و نمیخواست باعث آزارش بشه.
کمی بهش نزدیک تر شد:"جدیدا یه سری جسد پیدا کردن، جسد بچه هایی که ازشون برای قاچاق اعضای بدن استفاده شده بود...یعنی میدونی-..."
ŞİMDİ OKUDUĞUN
°•𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐊𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭•°
Hayran Kurgu𝐔𝐩 𝐓𝐢𝐦𝐞: سه شنبه 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: ShowKi. Secret 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: Crime, Angst, Mystery, Smut, Drama 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: 𝑼𝒎𝒃𝒓𝒂𝑳𝒖𝒏𝒂𝒆 ~برشی از داستان بالاخره دست از دویدن کشید. درحالی که نفس نفس میزد، به دیوار تکیه داد. کارش تموم بود! دستش روی سی...