Chapter 23: The Savior

100 34 0
                                    

///

برای سومین بار آخرین خط صفحه رو خوند و زمانی که مطمئن شد کاملا حفظش کرده، با کلافگی اون کتاب قطور رو بست. به عقب هلش داد و به گوشیش نگاه کرد. این روزا حالیش نبود چیکار می­کنه...ذهنش سخت درگیر بود و دلشوره داشت.

گوشی رو برداشت و تو لیست مخاطبین رفت. برای هزارمین بار انگشتش روی اون اسم نشست اما به خودش اجازه نداد بهش زنگ بزنه.

-"فقط اگر احیانا چندروزی پیدام نشد، حواست به چانگکیون باشه!"

این آخرین پیامی بود که از کیهیون گرفته بود و حالا چندیــــن روز طولانی گذشته بود و نه خبری از اون بود و نه زمانی که به خونه­‌شون رفت، تونست چانگکیون رو پیدا کنه. نمی­دونست کیهیون ممکنه تو چه دردسری افتاده باشه و بی خبری داشت دل و روده­­‌ش رو به هم می­پیچوند.

گوشی رو بی استفاده روی میز انداخت و از جاش بلند شد. اما درست زمانی که فکرش رو نمی­کرد، زنگ خونه به صدا در اومد. با تعجب نیم نگاهی به ساعت دیواری انداخت و دوباره به در خیره شد. این موقع کی به دیدنش اومده بود؟!

با دومین صدای زنگ از فکر در اومد و به سمتش رفت. نفس عمیقی کشید و در رو آروم باز کرد:"بله-...(چشم هاش از تعجب گرد شد) هیونگ!؟"

کیهیون لبخند کوچیکی بهش زد:"سلام دویونگ!"

دویونگ بدون توجه به مرد غریبه ای که کنار کیهیون ایستاده بود، بی معطلی و با دلتنگی محکم بغلش کرد:"یاااا! کجا بودی هیونگ؟ چرا هیچ خبری ازت نبود؟ من-..."

کیهیون به سختی پسر رو از خودش جدا کرد:"باشه باشه! الان وقت این چیزا نیست! برای یه کار مهم اومدیم اینجا"

دویونگ خودش رو جمع کرد و عقب کشید. نگاه کنجکاوی به مرد قد بلند انداخت و آروم سر تکون داد:"سلام..."

شونو با خشکی سر تکون داد و کیهیون بهش اشاره کرد:"کاراگاه سون هیونوو!...حالا می­شه بری کنار تا بیایم داخل؟"

پسر هنوز با گیجی بهشون نگاه می­کرد، با این حال از جلوی در کنار رفت تا اون دو نفر وارد خونه بشن. کیهیون به همراه شونو داخل اومدن با اشاره ی پسر، روی مبل دو نفره جا گرفتن.

دویونگ در رو بست و جلوشون ایستاد:"چیزی بیارم بخورین؟"

کیهیون به نفی سر تکون داد و به مبل کناری اشاره کرد:"بشین! فقط اومدیم حرف بزنیم..."

دویونگ باز هم حرف گوش کرد و روی مبل نشست. دست هاش رو با استرس تو هم حلقه کرد:"چیزی شده که با یه کاراگاه اومدی اینجا؟"

کیهیون کمی این پا و اون پا کرد. راستش نمی­دونست پیش کشیدن این موضوع بعد از این همه مدت برای دویونگ چطوریه و نمی­خواست باعث آزارش بشه.

کمی بهش نزدیک تر شد:"جدیدا یه سری جسد پیدا کردن، جسد بچه هایی که ازشون برای قاچاق اعضای بدن استفاده شده بود...یعنی می­دونی-..."

°•𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐊𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭•°Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin