Chapter 35: Dear Spouse

96 32 38
                                    

***

+"چقدر دیگه مونده؟" کیهیون چشم از شیشه گرفت و با بی قراری از راننده پرسید.

راننده جوان بدون اینکه به عقب نگاه کنه گفت:"حدودا ده دقیقه دیگه می‌رسیم"

پسر چیزی نگفت و دوباره به بیرون نگاه کرد. با اینکه مدتی بود از شهر خارج شده بودن، اما اصلا متوجهش نشده بود. چون مدام داشت به این فکر می‌کرد که قراره با پاهای خودش به عمارتی بره که مثل نقل و نبات اعضای بدن انسان رو به فروش گذاشتن.

این تصمیم شاید درست تا همین یک ساعت پیش که به مقصد اونجا سوار این ماشین بشه ایده ی خوب و مطمئنی به نظر می‌رسید اما حالا انگار قرار بود برای چندمین بار در زندگیش اشتباه بزرگی مرتکب بشه. و این بار به همراه اون.

سر برگردوند و به شونو نگاه کرد. برعکس اونی که استرس و اضطراب درحال تخریب سلول های عصبیش بود، شونو چشم هاش رو بسته بود و به موزیکی که تو فضای بسته ی ماشین پخش می‌شد، گوش می‌کرد. فضای بسته ای که همین حالاشم نفس کشیدن رو برای کیهیون مشکل کرده بود.

کیهیون گره کراواتش رو کمی شل کرد و نفس عمیقی کشید:"فکر می‌کنی دکتر گیون همه چیزو بهمون گفته؟!" بالاخره افکاری که تو خودش سرکوب کرده بود رو به زبون آورد.

شونو بدون اینکه چشم باز کنه، آروم سر تکون داد:"بهتره گفته باشه" و حواس لعنتیش به این نبود که همون جمله ی کوتاه ممکنه پسر رو بیشتر به هم بریزه.

کیهیون کمی خودش رو جلو کشید و با استرس گوشه ی کت مرد رو چنگ زد:"شوخیت گرفته؟! اگر همه‌ش یه تله باشه چی؟! شاید پسرش باهاشون در ارتباط بوده و الان منتظر اومدنمون باشن!!"

خب کیهیون چندین ساعت فرصت داشت تا رو این تصمیم فکر کنه، اما چرا؟ چرا اصلا به گیر افتادن فکر نکرده بود؟ درست الان وقتش بود؟! البته که این استرس احمقانه هم نبود. خب باید چیکار می‌کرد اگر گیر می‌ افتادن و مثل اون بچه ها زنده زنده بدنشون رو میشکافتن؟! این زیادی ترسناک بود!

شونو چشم باز کرد و به چشم های نگران پسر نگاه کرد. مردمک هاش می‌لرزیدن و شونو اصلا موقعیت رو مناسب این حجم از استرس نمی‌دید. امکان بود هل کنه و گند بزنه به همه چیز، برای همین بود که تصمیم گرفت حتی اگر شده چند دقیقه نقش یه ادمِ خوب رو بازی کنه.

با این تصمیم، آروم دستِ یخ کرده ی کیهیون رو تو دستش گرفت و درحالی که با شصتش پوستش رو نوازش می‌کرد، گفت:"می‌دونم سخته ولی سعی کن به این چیزا فکر نکنی، باشه؟ هر اتفاقیم که بیفته من اونجام و نمی‌ذارم آسیبی بهمون بزنن"

و این درحالی بود که خودش از اولین ثانیه ی قبول کردنِ این کار، به تموم چیز هایی که کیهیون فکر می‌کرد، فکر کرده بود. هر سناریوی احتمالی رو بار ها تو ذهنش بازی کرده بود و این ظاهر خونسرد نتیجه ی آمادگیِ روحی دادن به خودش بود. قصد داشت هرطور شده با دستِ پر از اونجا بیرون بزنه اما زنده.

°•𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐊𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭•°Donde viven las historias. Descúbrelo ahora