11/04/2021 - Sunday
Published at 01:10 p.m.
۱۴۰۰/۰۱/۲۲ - یکشنبه - ساعت یک و ده دقیقهی ظهر..............................................................
سلام. امیدوارم خوب باشید. 💫
نمیدونم این پارت چرا اینطوریه... تاریخ آپ خورده و همهچیزش آمادهست اما انگار آپ نشده بوده.
از اونجایی که خیلی ازش گذشته، یادم نمیاد قضیه چیه...
بهرحال، تقدیم به شما...
بعد از یک سال...تاریخ آپ الان :
23/05/2022 - monday...
Published at : 11:00 p.m.............................................................
**** مایکل ****
چشمامو با سردرد وحشتناکی باز کردم....
+ شت! »
چشمام از درد داشتند از جاشون درمیومدند.بزور از جام بلند شدم... رفتم دستشویی و صورتمو با آب ولرم شستم...
رفتم بیرون. در اتاقو که باز کردم، چشمم به در بستهی اتاق مانی افتاد...
رفتم آروم دستگیره رو کشیدم پایین.
با دیدنش کف اتاق و اونطوری جمع شده توی خودش، چیزی توی سینهم تیر کشید....بحد مرگ ازش خشمگین بودم اونقدری که میتونستم یه شهرو به آتیش بکشم اما حقیقت این بود که.. تقصیر اون که نبود! حق داشت! من خیلی بهش فشار آوردم و اونم از شدت حرص و نفرت منفجر شد...
فقط شیوهی منفجر شدنش.. خیلی زیاد اشتباه بود!نمیتونستم باهاش کنار بیام! نمیتونستم ببخشمش.... اون، بزرگترین درد زندگیمو دوباره برام زنده کرد و توی صورتم کوبیدش.... بدترین خاطراتم رو....
احتمالا حتی حقی هم واسه بخشیدن یا نبخشیدنش نداشتم بعد از اونهمه آزاری که بهش رسونده بودم ولی.. قرار بود طول بکشه تا بتونم به خودم مسلط شم... که کنار بیام که این اتفاق برای سومین بار توی زندگیم افتاده!... سخت بود باهاش کنار بیام... واقعا سخت بود.
فقط.. فقط نمیخواستم یه مدت باهاش روبرو شم، چشم تو چشم بشم یا حرف بزنم....
شاید بهتر بود یه مدت با هم بد میشدیم... یه مدت دور میشدیم از هم...«بیا با هم بد باشیم... من و تو، عزیزم...!
بیا با هم بد باشیم، حتی شده فقط برای یه مدت کوتاه...»دلم میخواست برم بلندش کنم و بذارمش روی تخت... ولی غرور جریحهدارشدهم اجازه نمیداد....
خیلی بهم درد داده بود... باید درد رو میچشید...
احتمالا من حتی حق طلبکار بودن هم نداشتم ولی همینه که هست! میخواستم تنبیهش کنم تا فکر نکنه بخاطر اینکه من بهش میل دارم، میتونه همه بازیای سرم دربیاره و همهطور بیاحترامیای بهم بکنه!
باید میفهمید رئیس کیه! باید یاد میگرفت مطیع باشه!
باید ادب میشد! باید تحریم میشد تا مزهی تلخِ مورد بیتوجهی واقع شدن رو بچشه! طعمی که خودش ماهها به من چشونده بود...درو بستم و رفتم بیرون. در سوییتو از بیرون قفل کردم. در اتاق خودمو هم قفل کرده بودم چون بالکن داشت و مانی سابقهش با بالکنها خراب بود. یه موبایل روی میز سالن گذاشته بودم که توش شمارهی متیو و پذیرش هتل و خودم سیو بود فقط؛ و فقط هم به همون سهتا شماره میتونست زنگ بزنه. البته کلی بازی هم روی گوشی بود. باید تا عصر و شب سرگرمش میکرد و توی آشپزخونه هم همهچی واسه خوردن بود.
YOU ARE READING
☾✵Learn To Obey✵☽
Mystery / Thriller❌❌متوقف شده❌❌ ⚔⚔⚔⚔⚔⚔⚔⚔⚔⚔⚔⚔⚔⚔⚔⚔⚔ ⛓🔱❗️Learn To Obey❗️🔱⛓ ⚔⚔⚔⚔⚔⚔⚔⚔⚔⚔⚔⚔⚔⚔⚔⚔⚔ *# یاد بگیر اطاعت کنی #* شخصیتای داستان مانی (یه پسر ترنس) و شیرین (یه دختر آروم با موهای قهوهای روشن و چشمای عسلی) هستند که توی یه پارتی دزدیده میشن و سر از عربستان درمیارن...