🌵ᴄʜᴀᴘ 37🥀

212 27 10
                                    

19/02/2021 - Friday
Published at 06:00 p.m.
۱۳۹۹/۱۲/۰۱ - جمعه - ساعت شش عصر.

.............................................................

✷✵ مانی ✵✷ 
از خواب که بلند شدم، هنوزم سرم سنگین بود و گیج و منگ میزدم.
بادیگاردا خواب بودن روی تشکای بدون تختی که براشون روی زمین اونور اتاق گذاشته شده بود. تموم این یه ماه رو همونجوری خوابیده بودند! خیلی مسخره‌س! تشک آره اما چارچوب تخت نه! بنظرم باحال بود یه جورایی ولی نه برای همیشه!

یهو دوباره یه غم سنگینی روی قلبم سایه انداخت....
بی هیچ دلیل معیّنی، دلم واسه شیرین تنگ شد باز....

Think I'll miss you forever...
Like the stars miss the sun in the mornin' sky...

حتی وقتی بود هم همیشه یهویی بی‌دلیل دلتنگش میشدم! خدایا جدی الان باید چه خاکی به سرم میریختم؟؟
صورتم دوباره خیس شده بود....

مرصاد نبود. اشکان روی تخت سه متر اونورتر خواب بود. دکتر و پرستاراش هم نبودند....
سرمو گذاشتم روی زانوهام و بی‌صدا هق زدم....

صدایی شنیدم. سریع سرمو بلند کردم.
یکی از بادیگاردا بیدار شده بود و داشت نگام میکرد.
خیلی آروم گفتم : بگیر بکپ! »

دستمال کشیدم و صورتمو پاک کردم....
حتی نمیتونستم دو دیقه راحت به حال زار خودم گریه کنم! خدایا!

نمیدونم چرا اینجوری بودم!؟ من بحد مرررررگ شیرینمو دوست داشتم جونمو هم براش میدادم مث آب خوردن! حاضر بودم بخاطرش چشم همه دنیا رو دربیارم و هزار نفرو بُکشم! حاضر بودم تا هسته‌ی زمین برم تا وقتی که مذاب بشم حاضر بودم وسط کوه اِوِرست با دست خالی براش تونل بزنم اگه ازم میخواست!

و مرصاد اونو کشته بود! درست جلوی چشم خودم! اونو توی بغلم کشت!
و هیچ اثری از پشیمونی هم توی وجودش نبود حتی معذرت خواهی نکرد، فک کنم خیلی هم راضی و مفتخر بود از کارش!

اما چرا من اونقدری که شیرینو دوست داشتم، از مرصاد متنفر نشده بودم؟! میدونم اون حجم از نفرت خیلی خیلییییی زیاد میشد ولی باید همینجوری می‌بود! نه؟

و فقط.. کشتن عشقم جلوی چشمم یه طرف، اووووونهمه عذابی که بهم داد اونهمه شکنجه اونهمه زورگویی اونهمه درد اونهمه آسیبی که به جسم و روحم رسوند!... خدایا من باید از شدت نفرت ازش منفجر میشدم!!

حس خیلی بدی داشتم که به اندازه‌ی کافی ازش متنفر نبودم! باید از شدت تنفر ازش میمردم! درواقع، تا اون حد هم ازش متنفر بودم ولی بازم کم بود بنظرم!
چرا؟ چرا چرا چرا؟!؟!؟؟؟؟

مرصاد عوضی..
چرا به اندازه‌ی تعداد ستاره‌های کل جهان ازت متنفرم نیستم وقتی تیلیاردها برابرش شیرینی که جلوی چشمم کشتی رو دوست داشتم؟!

☾✵Learn To Obey✵☽Où les histoires vivent. Découvrez maintenant