🌵ᴄʜᴀᴘ 22🥀

219 33 34
                                    

سلام :)
سخنی ندارم. فقط بچه‌های خوبی باشین، خب؟
ووت رو یادتون نره و کامنت هم اگه خواستین بذارید. :)
آه آره خودم میدونم قرار بود دیگه نگم ووت بدین، اما ثابت شد که همیشه باید بگم...😑🤷🏻‍♂️🤦🏻‍♂️

03/October/2020 - Saturday
Published at : 00:45 a.m.

۱۳۹۹/۰۷/۱۲- شنبه - ساعت دوازده و چهل دقیقه‌ی نیمه‌شب.
(یعنی تازه وارد شنبه شدیم. نه که پایان شنبه باشه...)
................................................

**** ده روز بعد **** 

✷✵ مانی ✵✷

دیگه شمارش از دستم در رفته که چند بار باهام بازی کرده....
یکم عجیبه که عادت نمیکنم، نه؟!

هربار بعدش میدوم توی حموم و تموم بدنمو محکم میسابم.... پوست بدنم میسوزه و بازوها و ساعدام پوست پوستی شده‌ن. ساق پاهام هم همینطور....

سه بار هم بالا آوردم... که دوبارش بعد از ساک زدن بود... :\
دوبار مجبورم کرد توی یه روز، دوبار واسه‌ش ساک بزنم...! یعنی چهار بار! دو بار توی یه روز!!! دو تا یه روزِ ضرب‌در دو! 

و چیزی که همه‌ی اینا رو غیر قابل تحمل‌تر میکرد، این بود که من تموم مدت شیرینمو ندیده بودم!!

ولی از طرفی به مرصاد هم نمیگفتم.... نمیخواستم با این قیافه‌ی نزار برم پیشش و اعصابشو داغون کنم....

حالا هم که دوباره یه صبح دیگه شروع شده بود و دیشب مرصاد بعد از اینکه مجبورم کرد با مالش ارضاش کنم، بهم گفت باید امروز تا قبل از ساعت دوـِ ظهر، خونه رو برق بندازم چون یه عده آدم کله‌گنده قرار بود بیان....

معلوم نبود دوباره میخوان درمورد بدبخت کردن کدوم بنده خداهایی نقشه بریزن..!؟

فک کن....
امشب توی تخت گرم و نرم خودت میخوابی و فرداش.. توی تخت یه مرد غریبه مورد تجاوز قرار میگیری! و این مورد تجاوز قرار گرفتن، شب بعد و شب بعدی و شب‌های بعدی زندگیت هم ادامه پیدا میکنه...:(

خدایا این واقعا اسف‌بار بود!...
بالشو کوبیدم روی صورتم و دوباره خودمو از حرص زیرش خفه کردم....

ساعت یازده و نیم بود که بلاخره از جام بلند شدم.... عماد بانداژ دستمو به اصرار خودم دو روز پیش باز کرده بود. هنوز درد داشت و یه حسی که انگار هنوز مچم درست کار نمیکنه اما تحمل اون بانداژ لعنتی خیلی اعصاب‌خردکن‌تر بود! من خیلی دستامو میشستم و هربار واسه خیس‌نشدنش توی عذاب بودم.

یکی از لباسای خیلی خوشگل و گوگولی که با ذوق فراوان برام خریده بود رو پوشیدم و بدون پیشبند بستن، راه افتادم دور خونه و شروع کردم تمیز کردن.

بلیزه، آستین کوتاه بود تا وسط شکم، و نافم پیدا بود و دور کمر و شکمم کش داشت. خیلی فانتزی و گوگولی بود و رنگ شفاف گلبهیش جون میداد واسه ریده شدن بهش! :))) مخصوصا که اونقدر مورد علاقه‌ی مرصاد بود! :))))

☾✵Learn To Obey✵☽Where stories live. Discover now