🌵ᴄʜᴀᴘ 33🥀

169 27 28
                                    

25/12/2020 - Friday
Published at 04:20 a.m.
۱۳۹۹/۱۰/۰۵ - جمعه - ساعت چهار و بیست دقیقه‌ی صبح.
.........................................................

سلام.
یهو دیدم این پارتو وسط فلش‌بکا قبلا اومده بودم درست کرده بودم. انقد خوشم شد دیدم آماده‌ست، که نمیدونید!**
یه‌ساعت بیشتر وقت نگرفت کارای پایانیش. ^^
.........................................................

** ادامه‌ی فلش‌بک‌ها **
✷✵ مانی ✵✷

هرسال بعد از عید، من و شیرین همیشه اول درسامونو میخوندیم و بعد با هم کتاب میخوندیم....

تموم این سالها، یه کتابخونه‌ی چندطبقه رو خونده بودیم که نصفشو من خریده بودم و نصفشو اون.... مینشستیم باهم میخوندیم و زیر جمله‌هایی که بنظرمون خیلی خاص بودند، خط میکشیدیم. اون مدل خودش و من مدل خودم خط میکشیدیم.... اونایی که مشترک بود، خط ساده میکشیدیم....

حتی چندتا بوم رو باهم نقاشی کرده بودیم. سه تا توی تابستون و یکیشونو هم سال دهم....
اونی که توی کلاس دهم کشیده بودیم، همه‌ش با انگشتامون بود و خطای درهم برهم و بی‌معنی ولی یه شاهکار واقعی ازش دراومد! رنگایی که با هم مخلوط شده بودن و بعضا ترکیبای خیلی خاص و منحصر به فردی ازشون دراومده بود....

یادش بخیر یک‌هفته‌ی تمام رنگ‌ها روی انگشتا و زیر ناخونامون موند و همه فهمیدن و کلی مسخره بازی درآوردن سرمون!
کلی حرف خوردیم اون چند روز و "اوووه" و "جووون باباااا" و این چیزا شنیدیم ولی بلاخره جزو بهترین خاطراتمون بود!..:))))

بوم‌ها همه خونه‌ی شیرین اینا بودند چون توی اتاق مشترکِ من با یه آدم وحشی، امنیت نداشتن و اصلا دلم نمیخواست آثار هنری فوق‌العاده‌ای که پر از خاطره بودند، یه خش کوچولو هم بهشون بیوفته!
کتاب‌هامو هم بعد از اومدن سامیار انتقال داده بودم خونه‌ی شیرین اینا....

خلاصه، یک ماه بعد از جدا شدن خونه‌هامون، مامان واسه مهریه‌ش اقدام کرد.... من هم از تابستون شروع کردم به کلاس گیتار رفتن.... درواقع نمیدونم چرا مامان یهو اونقدر اصرارکرد حالا که شیرین پیانو بلده تو هم گیتار کار کن تا یه گروه فوق‌العاده‌ بشید! البته از قبل میدونست من چقدر گیتار دوست دارم.

و بعد از اون، دیگه سختی‌های زیادی پیش نیومد....
وسطای سال تحصیلی دوازدهم، بالاخره بعد از کلی دوندگی، مامان موفق شد نفقه‌ی من و مهریه‌ی خودشو که یه پول نسبتا درشتی بود، بگیره.

همه‌چیز با اون پول بهتر شد. یه خونه‌ی بهتر گرفتیم ولی از اونجایی که میعاد خونه‌مونو توی اون محله پیدا کرده بود و چندباری اذیتمون کرد، اینبار از کوی گل‌ها خارج شدیم و رفتیم کوی میثاق، که روبروی کوی گل‌ها بود و بزرگتر هم بود.

یه خیابون بزرگ بین دوتا کوی بود که بینشون هم نرده بود چون خیابونای بزرگ و شلوغی بودن و سرعت ماشینا هم زیاد بود واقعا! واسه همین بین دوتا خیابون رو بسته بودند تا همه فقط از پل هوایی رد بشن.... تازه توی کوی میثاق، چندتا پارک خیلی بزرگ و سبز بود.... کلا خیلی از کوی گل‌ها بزرگ‌تر و خوشگل‌تر بود...

☾✵Learn To Obey✵☽Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon