🌵ᴄʜᴀᴘ 42🥀

292 28 66
                                    

16/07/2021 - Friday
Published at 03:00 a.m.
۱۴۰۰/۰۴/۲۵ - جمعه - ساعت سه صبح.

.............................................................
سلام. امیدوارم خوب باشید. 💫
یه‌جورایی شرمنده‌م که انقدر وقفه افتاده ولی خب استقبال ازش هم انقدر کمه که چندان ذوقی واسه آپ کردنش ندارم. ولی خب، بذارین بهونه نیارم. من از لحاظ روحی داغونم و خوب‌بشو هم نیستم وگرنه تا الان دیگه باید خوب میشدم. اینطوری هم نیست که الان درحال ناله کردن و دل سوزوندن واسه خودم باشم. به قول یه عزیزی، دیگه قبولش کرده‌م و همین باعث شده کمتر درد داشته باشه. ولی بازم دونستنِ اینکه قرار نیست هیچوقت بتونم خوشحال و سالم باشم چیزِ خوشحال کننده‌ای نیست، میدونین..؟ ؛)
بگذریم... خلاصه که فقط خواستم بگم من رایتربلاکم(از لحاظ روحی توانایی نوشتن ندارم) و چندماهه هیچکدوم از فیک‌هام رو ننوشته‌م و اونایی که در حال آپ بودن رو همه‌ش از ذخیره‌ها که جلو جلو آماده کرده بودم استفاده کردم. اما از اینجا به بعد حتی ذخیره هم ندارم. اگه میخواین فیک‌های منو دراپ کنید(دیگه نخونید)، بهتون حق میدم. چون تکلیف مشخص نیست و باور کنید این بیشتر از هرکسی، خود منو عذاب میده چون آدم منظمی هستم توی کارام و اینکه یه‌چیزی مبهم و بی‌برنامه باشه واقعا عصبیم میکنه. مخصوصا آینده! و الان معلوم نیست من کِی برگردم به بکوب نوشتن و نویسندگی.
همین دیگه. مرسی که خوندین.

حالا هرچی... این پارت سکسی و یکمی هم اعصاب‌خردکن و انگست تقدیم به شما. امیدوارم دوستش داشته باشید و نظرات و احساساتتون حین خوندنش رو هم از من دریغ نکنید. هوم؟ ^^
.............................................................

✷✵ مانی ✵✷
درحالیکه توی ذهنم مایکلو فحش میدادم که انقدر بدجنس و خبیثه، بدنمو از آب تمیز و زلال استخر بیرون کشیدم... مدت‌ها بود استخر نرفته بودم. حس خوبِ شرشر پایین ریختن آب از بدنم وقتی از اون دریاچه‌ی کوچیک و ولرم خارج میشم رو فراموش کرده بودم.

برگشتم نگاهی به مایکل انداختم. با لبای کش‌اومده از یه لبخند کج، نگام میکرد.
رفتم سمت اون در. دوطرفش تا چندین‌متر سنگ‌کاری شده بود و بنظر میومد هرچی که پشتشه، محوطه‌ی وسیعی رو در بر گرفته.

یه بار دیگه وایسادم نگاش کردم. هنوز همونجا تکیه داده بود و پاهاشو توی آب تکون میداد. دیگه نگام نمیکرد.

رفتم جلوتر و در رو باز کردم. با دیدن بخار و استشمام بوی چوب نم‌کشیده که زیر بینیم پیچید، لبخندی روی لبام نشست. اینجا فقط یه سونا و جکوزیِ معمولی بود.
البته از اینجا فقط دوتا در میدیدم و یه فضای بخار گرفته و سنگین روبروم بود. نفس عمیقی کشیدم.

روی زمین چوبی قدم برداشتم و به در روبرویی نزدیک شدم.
برخلاف سونا و جکوزیِ استخرایی که قبلا رفته بودم، این‌یکی چوب‌هاش زیر پام جیرجیر نمیکردند. مرطوب و گرم بودند.

☾✵Learn To Obey✵☽Donde viven las historias. Descúbrelo ahora