8 سپتامبر
- یه بار دیگه
تمام سعيشو میکرد تا صاف فرود بیاد اما انگار کل قدرت های دنیوی دست در دست هم
داده بودن تا به پشت روی زمین بیوفته و کمرشو خورد کنن-اهههههه نمیشه خسته شدمممم
-غر نزن زودباش
چندین بار دیگه هم تکرار کرد ولی با دفعه های قبلی هیچ فرقی نکرد
يوكو سرشو تاسف بار تکون داد
-نمیتونم حالا نمیشه این یه حرکتو از تمرینات بنده فاکتور بگیرید استاد؟
-هروقت تونستی این حرکتو بزنی تمریناتو تموم شده میدونم
-پوفففف
به خاطر ناامنی محیط اطرافشون مجبور بودن شب ها تمرین کنن و این کار تمام عضلات بدنشو خسته میکرد و انرژی رو از بدنش بیرون میکشید
پشت سرهم از محیط بیرون به داخل خونه وارد شدن
کم کم دیگه نزدیک بود روی زمین ولو بشه ولی تونست خودشو به محل استراحت مورد
نظرش برسونه-همه جای بدنم درد میکنههههه
در طی این چندروزی که یوکو بهش یاد میداد تا از خودش دفاع کنه فهمیدش که اگر این مرتیکه یه روز مربی ورزش چندتا جوون میشد حتما همه رو تا کام مرگ میکشوند و همشونو جوون مرگ میکرد. حدسشم درست از آب در آومد. وقتی شغل قبليه يوكو رو
ازش پرسید فهمید که قبلا مربی بوکس بوده. پس اون همه عضله الکی ساخته نشدن-باید تجدید قوا کنم
پارچ آب روی میز رو با یه حرکت سر کشید و حتی به لیوانم اکتفا نکرد
-خسته نباشی قهرمان
-میتونم بپرسم تو چرا هیچ غلطی نمیکنی؟؟
-منم دلایل خودمو دارم
و به پای نداشتش اشاره کرد. از وقتی جک رو میشناخت یعنی از اون زمانی که توی اون خیابون تاریک و سوت و کور دیده بودش با یه پا زندگی میکرد. سنش که بیشتر شد با
عمل جراحی یه پای مصنوعی که تقریبا کارای پای واقعی خودشو انجام میداد، جایگزین شد.
حدس میزد تنها چیز مفید زندگیش همین بوده ولی نباید زیاد هم بهش فشار میاوردچند دقیقه بعد همه زیر پتو های گرم و نرمشون خزیده بودن و استراحت میکردن. ولی یه نفر هنوز با چشمای باز به عقربه های ساعت که به مرور تغییر مکان میدادن نگاه میکرد
حتى صدا خرخر کردن جک رو میشنید و میدونست که 2 ساعتيه الکی داره توی جا وول میخوره. فکرش درگیر بود، درگیر چیزایی که الان خواب رو برای رسیدن بهشون نیاز
داشت ولی حتی یه ذره هم به اولین قدم موفقیت یعنی "خوابیدن" نرسیده بود
CZYTASZ
• Zone 99 ~•
Akcjaخیلیا کنجکاون تا منو بشناسن ولی واقعا کی کامل منو شناخته؟ درست توی روز اول مدرسه ام تعطیل شدم. تنها چیزی که از اون روز یادمه جیغ و داد و صدای پا بود. مامان مثل یه فرشته نجات این بچه رو از بیمارستان به خونه اورد اما هیچوقت فکر نمیکردم خودش بخواد فرشت...