-به همه بگو با گروه هاشون استتار کنن فکر نمیکنم تنها باشن حتما بیشترن ولی خودشون رو نشون نمیدن
بیشتر از دستگیریشون برای دیدن اون پسر هیجان زده بود، باید میفهمید کیه. خوب میدونست کسی که فکر میکنه نیست چون خیلی وقته از دستش داده ولی اون خاطراتی که یادش میاورد نمیذاشت روی کارش تمرکز کنه
هنوزم ذهنش در گیر چشمای پسر بود. چجوری میتونست انقدر شبیه باشه؟-قربان دیده شدن
-من علامت ندادم کاری نمیکنید
زیر لب با خودش زمزمه کرد
-ببینم چقدر دیگه دووم میاری...
〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️مثل همیشه سان تنهایی وارد اتاق کنترل شد و کارهای اصلی رو انجام داد. ابر کامپیوتر داخل اتاق با صدای بوق کوتاهی دوباره راه اندازی شد و حالا زمان فرار بود و تا چند دقیقه دیگه هم سارا میتونست وارد بشه و خودشو به اونجا برسونه
اما برعکس توقعش درهای ورودی بسته شدن و صدای اژیر کل فضا رو گرفت. هول کرد و سمت در رفت اما نتونست بازش کنه. با مشت لگد به جون در بیچاره افتاد اما هیچ فایده ای نداشت
-کجا با این عجله؟
توی اتاق در بسته و سوسوی مهتابی کوچیک با مرد غریبه ای که کم کم بهش نزدیک میشد گیر افتاد. نه یه لحظه صبر کن... اونقدر هم غریبه نبود. همون کسی که دفعه قبل هم باهاش در گیر شده بود و حالا برای دومین بار مچش رو توی یه جای تنگ و تاریک گرفته. کی اومد داخل؟ همه جا رو چک کرده بود و هیچکس جز خودش توی اتاق نبود!
-بازم هم دیگه رو ملاقات کردیم
مرد همونطور که به طرفش میومد اسلحشو بیرون می کشید و این نشون از این بود که قرار نیست چیزی به خوبی تموم بشه. گیر افتاد، بدجورم گیر افتاد
اصلا دلش نمیخواست به حرفای تیکه دار اون کاپیتان تازه به دوران رسیده که قیافه یبسی داشت گوش بده و جوابشونو بده
-من کلی سوال دارم که جواب همشون پیش توئه
با اینکه چهره راوین یبس بودن و پوکر بودن خودش رو حفظ کرده بود و لحنشم چیزی رو نمیرسوند ولی عادت داشت توی موقعیتی که حرفیش توقع نداره ضربه اش رو بزنه
راوین حرکت اولش رو شروع کرد. از حرکات پسر فهمید که حالا پخته تر شده و زمین زدنش هم سخت تر
-چند نفرین؟
-فقط منم میبینی که
مسخره تر از این سوالم بود؟ انگار توی ارپو زیادی براش خم و راست شدن به خاطر همین توقع داشت سان تمام و کمال همه رو با مشخصات بهش لو بده
همینجوری ماسک روی صورتش اجازه ورود هوا رو نمیداد و وقتی حرف میزد و جلوی ضربه های راوین رو میگرفت بیشترم بهش فشار میومد
VOUS LISEZ
• Zone 99 ~•
Actionخیلیا کنجکاون تا منو بشناسن ولی واقعا کی کامل منو شناخته؟ درست توی روز اول مدرسه ام تعطیل شدم. تنها چیزی که از اون روز یادمه جیغ و داد و صدای پا بود. مامان مثل یه فرشته نجات این بچه رو از بیمارستان به خونه اورد اما هیچوقت فکر نمیکردم خودش بخواد فرشت...