《Part 12》

8 3 0
                                    

دستی به شونه رفیقش کشید و از اشپز خونه بیرون رفت اما دو قدم جلو نرفته با صدای خرد شدن شیشه به عقب برگشت

سان با دو زانو رو زمین افتاده بود و همینطور که خودش رو به سمت دیوار هل میداد گوشاشو محکم می فشرد. دقیقا شبیه همون صحنه چند لحظه قبل توی اتاق بود ولی این دفعه زود تر سر رسید و به سمتش هجوم برد

-هی پسر خوبی؟؟

-جک اونو ازم دور کن

-چی رو چی رو دور کنم؟

-نيا

-نیا؟

از شنیدن این اسم خودشم به لرزه افتاد. چرا سان باید اونو میدید؟ نیا چند سال قبل مرد و همه از این بابت مطمئنا

-اون کجاست؟

سان چشماشو باز کرد و دور و اطرفشو با دقت رصد کرد اما هیچی هیچی هیچی. با شتاب از سرجاش بلند شد تا همه جا زیر نظرش باشه

-الان اینجا بود

-سان خیالاتی شدی بهتره فراموشش کنی

قطعا این فقط یه شوکه که به سان وارد شده. امروز روز سختی رو گذرونده و اینکه همچین خاطرات بدی رو از سرش بگدرونه عادیه نه؟

-نههه باور کن باور کن اون اینجا بود

-هر چی... اون یه تصویر از گذشتس اگر بخوای باز بهش فکر کنی فقط خودتو اذیت کردی پس بیخیالش شو و روی خودت و کارات تمرکز کن

-اما من میبینمش، صداشو میشنوم حتى ميتونه لمسم کنه!

-هر کاری بکنه این فقط احساساتته که داره درونت رشد میکنه نزار اون بهت غلبه کنه بزار تو مهارش کنی...

اگر نیا رفته بود پس باید خاطراتشم می رفتن! منطقیش همین بود. کسایی که رفتن دیگه بر نمیگردن و ما خودمونو فقط با یادشون عذاب میدیم و با کاشکی کاشکی گفتن بدترش می کنیم
〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️

-قربان فکر کنم یکی دیگه از دستگاها از کار افتاده

- یعنی چی؟

-منطقه 33 هیچ فرکانسی نشون نمیده هر کاری میکنم نمیتونم بهش وصل بشم

-یه کاریش بکن تا چند نفر رو بفرستم اونجا

پسر جوون خیلی سریع دکمه های کامپیوتر مقابلش رو فشار میداد ولی کاری از پیش نمیرفت

-باهاشون تماس بگیر

بعد از برقراری ارتباط، میکروفون رو جلوی کاپیتان قرار داد

-اونجا چخبره؟

-قربان دو نفر به اینجا حمله کردن و با افرادمون در گیر شدن اما متاسفانه فرار کردن

- پس شما اونجا چه غلطی میکنید؟؟ ها؟؟؟

-اون دستگاه رو همین الان درستش کنید وگرنه اگر خبرش پخش بشه خودم قبل از فرمانداری می کشمتون...

منتظر بهونه های اون چهارتا ماموری که مطمئن بود از ترس رفتن و خودشون رو قایم کردن نشد و تماس رو قطع کرد

همه کسایی که اونجا بودن با ترس و ساکت به کاپیتان عصبانی نگاه می کردن تا بفهمن چیکار باید انجام بدت
〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️

-تا حالا سه تا از پایگاه های امنیتی از کار افتادن. چند نفر از ماموران و سربازان نظامی کشته شدن و بیشتری هم زخمی. طبق گفته های فرماندهی مشکلات پیش اومده فقط به خاطر جدید بودن این فناوری و بی تجربگی در اون هست. اما شایعاتی بر مبنای وجود فرقه یا گروهی اشوبگر وجود داره که غوغای زیادی سر این مسئله در رسانه ها به راه افتاده. حالا مسئله اینجاست که کدوم یکی درست...

تلویزیون رو با یه اشاره خاموش کرد و دهنشو تا جایی که میتونست باز کرد تا صدای قهقهه هاش کل خونه رو پر کنه

-واییی خدااا ببین چی میگن "فرقه یا گروهی اشوبگر..."

ادای گوینده اخبار رو در آورد و شکمش رو فشار داد تا از دردش که به خاطر خنده بود كم كنه

-مگه نه سان؟؟

-اوم

از سرجاش بلند شد. تصمیم نداشت همراه جک از خنده روی مبل ولو بشه

-کجا میری؟

-خستم میرم بخوابم

چیزی نگفت اما مطمئن بود دوستش چند روزیه توی خودشه و زیاد هم حرف نمیزنه و از قبل بیشتر اون قیافه یبسشو به خودش میگیره. شاید هنوز نتونسته کامل گذشته رو فراموش کنه و حالا داره به خاطرش زجر میکشه....
〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️

این پارت هم به پایان رسید تا پارتی دیگر بدرود...

• Zone 99 ~•Where stories live. Discover now