آب دهنشو قورت داد. خب دیگه جای نگرانی نبود فقط اون به طور کامل دیوونه شده. این که چیزی بدی نیست هست؟
-تو نیا نیستی نیا خیلی وقت پیش مرد
قطره های اشک از بین دستاش که تا فاصله 10 سانتی صورتش قرار گرفته بودن پایین میریختن و از اون گودی های بزرگ لیز میخوردن
-فعلا که من اینجا کنارت نشستم
در عرض صدم ثانیه دختر غیب شد و بعد از نگاه کردن به دور و برش اونو بقل دست خودش دید و شوک زده از جاش پرید و به میله های تخت تکیه داد و دستاشو روی صورتش گذاشت
دختر دستاشو از روی صورتش کنار زد و با همون لبخند قبلی بهش نگاه کرد
-من نمردم تو منو کشتی
یه خنجر... یه چاقو... یه ماشین... هر چیزی جز اینو میتونست تحمل کن ...
-نه نه نه
-چرا تو بودی
دستاشو با فشار از دستای دختر بیرون کشید و با پرت شدنش از تخت صدای بوم بلندی ایجاد کرد. عقب و عقب تر رفت اما دیگه جایی نمونده بود و به دیوار پشت سرش رسید
-برای چی اینکارو کردی؟ من هنوز جوون بودم مثل خودت
دوباره اشکاش شروع به ریختن کردن و بدنش همراه با لرزش، درد شدیدی داشت. دختر اون جمله جهنمی رو بارها و بارها تکرار کرد و در آخر با یه جیغ کوتاه به پایان رسید
--تو منو کشتی... تو منو کشتی... تو منو کشتییی
صدای در به گوشش رسید. نمیدونست در باز بود و حالا بسته شده یا برعکس. ولی هیچ اهمیتی نداشت
صورتش رو محکم پوشونده بود و خیال نداشت سرشو بالا بگیره فقط به خاطر ترس از اون کسی که حتی 1 درصدم به واقعی بودنش اطمینان نداشت
جک با ورود به اتاق به سمت سان که روی زمین با دوتا دست خودش رو خفه کرده بود رفت و چندباری صداش زد اما انگار سان توی یه دنیای دیگه بود. با صدا زدن مشکلی حل نمیشد. دستشو بالا برد و محکم پس گردنش کوبید
اول فقط یه سوزش حس کرد ولی وقتی خودش اومد جک رو دید که بهت زده بهش خیره شده
بقیه جاهای اتاق هم گشت و اثری از دختر پیدا نکرد. نفسشو با لرزش بیرون داد. همش خیالاته یا شایدم خواب دیده ولی هرچی که بود بدجور بدنشو به لرزه انداخت
-حالت خوبه؟؟؟
-...اره خوبم... تو چرا اومدی؟
-از پایین یه صدایی شنیدم، ببینم اینجا با خودت میجنگی؟ این چه وضعیه پسر ترسیدم
-چیزی نیست خواب دیدم بعدشم از تخت پرت شدم. حتما صدای اون بوده
هنوزم به گفته هاش شک داشت. اون اتفاقات چند دقیقه پیش یه واقعیت ترسناک برای سان بودن
جک هم اینو فهمید. حالت های سان شبیه آدمایی که خواب دیده باشن و از خواب بپرن نبود. ولی ادامه نداد و فقط سان رو به خوردن شام دعوت کرد...
〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️به نقطه سیاه رنگ روی دستش نگاه میکرد و نمیدونست که چی میتونه باشه. اولش فکر کرده بود رنگه ولی با شستن نرفت، شاید یه خال بود اما بازم یادش نمیومد همچین خالی داشته باشه
ذهنش جای دیگه ای میچرخید و این نقطه سیاه کوچیک تونسته بود برای مدتی سرگرمش کنه. از تختش پایین اومد و بیرون از اتاق رفت
سارا دور تا دور خونه میدویید و جک به کارای مسخرش میخندید و یوکو مثل همیشه در حال گوش کردن به اخبار بود
-او ببین کی اینجاست!
با حرف جک دونفر دیگه هم به سمت سان چرخیدن و به قیافه داغون اخموش نگاه کردن. البته هیچکس ازش نپرسید که چرا انقدر بی حوصلست چون سان همیشه قیافه اخمویی داشت
-بعدی کِیه؟
هیچکس واضح منظورش رو نفهمید و توی چشمای هم دنبال جواب میگشتن
-بعدی؟
جک سوال کرد تا علامت سوالای بالای سر همه رو از بین ببره
-دستگاها. بعدی رو کی باید از کار بندازیم؟
دلیل این همه عجله چیه؟ برای چی هنوز 5 ساعت از ماجرا قبلی نگذشته میخواد بره سراغ بعدی؟
-سان ما هنوز اولی رو...
-دیر میشه
-چرا انقدر عجله داری؟
لب هاشو از هم فاصله داد تا چیزی بگه اما از گفته اش مطمئن نبود پس به سمت اشپز خونه رفت تا یه لیوان آب بخوره و اروم بشه و جک هم پشت سرش راه افتاد
-سان مشکلی پیش اومده که نمیخوای بگی؟
-دارم دیوونه میشم مخم دیگه تاب برداشته مدام صداهاشونو میشنوم
-ص..صدا؟ صدای کی؟
-اون بچه ها همشون مدام داد میزنن، جیغ میکشن تو ما رو کشتی تو ما رو کشتی
-اینا همش به خاطر اضطرابه، نگران نباش و صبر کن
دستی به شونه رفیقش کشید و از اشپز خونه بیرون رفت اما دو قدم جلو نرفته با صدای خرد شدن شیشه به عقب برگشت...
〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️چقدر فعال شدم من ایه ایه:)
سمی به این فعالی کی دیده من دیدم من دیدم کسی یه نگاه به ما نمیندازه که...
هیییی
*اسنویی را انگولک می کند
![](https://img.wattpad.com/cover/266098443-288-k409588.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
• Zone 99 ~•
Açãoخیلیا کنجکاون تا منو بشناسن ولی واقعا کی کامل منو شناخته؟ درست توی روز اول مدرسه ام تعطیل شدم. تنها چیزی که از اون روز یادمه جیغ و داد و صدای پا بود. مامان مثل یه فرشته نجات این بچه رو از بیمارستان به خونه اورد اما هیچوقت فکر نمیکردم خودش بخواد فرشت...