《Part 41》

4 0 0
                                    

3 روز... 3 روز فانی اونجا زندونی بود. بدتر از اون اینکه هیچ خبری از بیرون و اتفاقاتش نداشت و آخرین باری هم که رز رو دید موقعی بود که از هم جداشون کردن. اگر واضح بخوایم بگیم هیچ امیدی نداشت.

فکر نمیکرد که هیون جین تو این سه روز بتونه کاری کنه تهش میومد اینجا و به پای این مرتیکه میوفتاد تا خواهرشو ببره شاید اگر اون موقع به حرفای اون یارو هان گوش میکرد میتونست یه کاری انجام بده ولی بازم عجله کرد و گند زد به همه چی

چی میشد یکم جلو زبونتو بگیری؟ حتما باید شروع میکردی به تکمیل فرایند تخم گذاری ماهیا و ریده شدن توی زندگیشون؟

بی خبری به کنار، حرصش نسبت به خودشو و هان به کنار، هر کسی هم که توی این موضوع دخیل بود همشون به کنار، اینکه هر لحظه ممکن بود قاتی کنه به کنار، قضیه ارتش و اینام به کنار، این درد لعنتی دیگه از کجا اومد؟

سه روز کامل رو با سوزش بدنش سر کرد. انگار اون زخمای قبلی سر باز کردن بعضی وقتام به خاطر گرمای اتاق بدنش از عرق خیس میشد و زخماش بدتر میسوختن

-نمیشه باید یه حرکتی بزنم

با دستو پاهای بسته خودشو بلند کرد و سمت در ورودی رفت. چندبار محکم خودشو به در کوبید و داد زد

-هیچ کس اونجا نیست؟؟؟

چند بار دیگه به در کوبید و روی زمین پرت شد. گوشاشو به در چسبوند ولی هیچ صدای حرف یا پایی نمیومد اما قطعا یکی اونجا بود. جدیدا حس بویاییش خوب کار میکرد! شاید اینم باز به لطف رز بود

-یکی این درو باز کنه من نیاز به تخلیه اضطراری دارمممم

فقط اگر اون در باز میشد خرخره هر کسی که اونجا بود و میجویید. آدم نباید انقدر به شاش بقیه بی تفاوت باشه!

-بابا تو دهنت بیا این درو باز کن میگم میخوام برم مستراح!

-چه مرگته انقدر سر وصدا میکنی ها؟ پاشو گمشو

بالاخره در باز شد

"اروم باش اروم باش هنوز زوده..."

پس حقوق بشر کجا رفته؟ نمیزارن آدم بشاشه تازه وقتیم میزارن باید با دست و پای بسته بری بعد خب چجوری خشتکتو بالا بکشی؟ یکی دیگه باید بیاد بکشه؟ اونوقت حیا و حرمت چی میشه؟ درسته که همه یکدلیم ولی دلیل نمیشه تو مکان های خصوصی به خشتک هم دست درازی کنیم‌

تا مقصد نهایی کلی از این اراجیف و بلغور کرد تا نگهبانه دلش به رحم بیاد. البته نه در مورد خشتک بلکه در مورد پایین آوردن فکش روی زمین

-باشه باشه فقط انقدر حرف نزن دستاتو باز میکنم

-و پاهام

با تاکید گفت و ابروهاشو بالا انداخت

-باشه ولی زود کارتو انجام بده نبینم غلط دیگه ای بکنی

لبخند رضایتی روی لباش نشست. قرار بود کار فقط با فک باشه ولی خب بی احترامی به خشتک دیگران عواقب داره و باید با خشتکت اونو بپردازی. نگهبان بیچاره قبل اینکه بفهمه چی شده روی زمین ناله کنان غلت میزد

توی راهرو ها میدویید و پشت هر دیوار صبر میکرد تا کسی نبینتش. حالا فقط یه مرحله مونده بود که اونم خروجه اما نه تنهایی. سخت ترین قسمت ماجرا همین بود. رز کجاست؟ دقیقا تو کدوم یکی از این اتاقا؟
〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️

چند تا ضربه کوتاه به در زد و با گرفتن اجازه وارد اتاق شد.

-فرار کرد

-اوهوم انتظارش میرفت حواستون باشه باهاش الکی درگیر نشید خطرناکه

-بله

گیلاسشو توی دستش چرخوند و به مایع قرمز داخلش خیره شد. بهترین روش تمرکز همین بود. که روی چیز خاصی کلیک کنه و متمرکز بشه. اون چیز میتونست یه گیلاس سرخ باشه یا میتونست یه شخص در حال فرار باشه

میدونست کار به اینجا میکشه به خاطر همین رز رو برای پذیرایی بهتر برد یه جای دیگه و چند دقیقه دیگه هیون جینم به این نمایش میپیوست.

این پسره باید میفهمید جاش کجاست...
〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️〰️

چخخخ یه پارت دیگم میخوام بزارم
برق قطع شد داشتم کم کم به خواب می رفتم که یهو زارت برقا اومد:)
در هر صورتت فاک یو

• Zone 99 ~•Where stories live. Discover now