《Part 36》

4 2 0
                                    

هنوز چند قدمی تا خونه فاصله داشتن. خیلی ممنون رز بود که قبول کرد و باهاش اومد

-وایسا تو همین جا بمون

وایساد و با یه قیافه ناراضی به سان نگاه کرد. تا اینجا اومد برای هیچی؟

-چی؟؟ یعنی این همه راه منو آوردی که فقط اینجا وایسم؟

-میترسم داخل خطرناک باشه همین جا بمون اگر من نیومدم برو خونه

بیشتر از دستش کفری شد. وقتی یه جایی خطرناک بود مغز سالم دستور میداد که عقب نشینی کنی نه اینکه دوباره بری تو دلش

- یعنی چی؟ برای تو خطر نداره برای من داره؟

-مطمئنم اونا بهم نیاز دارن اگر میخواستن بکشنم همون موقع میکشتن، لطفا

با اینکه ناراحت بود و فکر کرد مثل یه احمق ازش سو استفاده کردن ولی میتونست همین جا وایسه و از دور مراقب باشه مگه نه؟ نباید تنهاش میذاشت و میرفت. سرشو تکون داد و بعد به قدمای کج و اروم سان نگاه کرد که دور شدن...
〰️〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️

-وایییی میبینم که هنوز زنده ای! خوبه خوبه ازت همین انتظارم داشتم خب حالا که اومدی یعنی به پیشنهادم فکر کردی

-قبوله باهم همکاری کنیم ولی قبلش یه چیزی ازت میخوام

بازم این پسر مو سبزه جوکر نما رو ملاقات کرد. خیلی دوست داشت بدونه چرا دنبال این جور چیزا میره. کنجکاوی؟

-تو که همه اطلاعاتت کامله پس بهم بگو کاپیتان کوان چیشده و الان کجاست

دستشو زیر چونش گذاشت و سرتا پای سان رو برانداز کرد

-درست نیست که بگی کاپیتان اگر اون اتفاق براش نمیوفتاد الان فرمانده اصلی ارتش بود و جای اون کله غازی مجنونم میگرفت

یکم مکث کرد تا ریکشن سان رو ببینه. قیافه اش نشون میداد میخواد بقیه داستان هم بشنوه پس شروع کرد به تعریف. اصلا از اول هدفش این بود که با تعریف کردن این داستان قدیمی یه کتاب جدید باز کنه.
یه کتاب که توش می تونست به جای خودش سان رو جلو بندازه و نقش اصلی رو بهش بده.

-17 سال پیش ترسناک ترین فاجعه دنیا رخ داد. نمیدونم چقدرش رو یادته ولی باید بگم و همه رو ترسوند و خیلی ها مردن اون موقع ارپو داشت یه سری آزمایشات انجام میداد تا بتونه از طریقش مارول ها رو از بین ببره. نمیتونم بگم دقیقا به هدفش رسید یا نه ولی یه فاجعه دیگه رو به وجود آوردن. اون ازمایشا دقیقا برعکس کار کردن و به جای از بین بردن مارولا فقط بیشترشون کردن

خودشو روی تختش پرت کرد و طبق عادت موهای سبزشو بهم ریخت.

-خانواده هایی مثل تو همین طوری از بین رفتن و فرماندهی کل فقط گفت کشته شدن یا توی فاجعه گم و گور شدن اما من مطمئنم اون آزمایش رو روی مردم شهر هم انجام دادن هنوز نفهمیدم چطور و قطعا اونا با مارولای ساده و اصیل فرق داشتن... خب بگذریم بعد از اون، هیاهو و اشوب فقط بیشتر شد و ارپو گروه خاصی رو تشکیل داد که بهشون میگفتن کینک و اونا مسئول پردازش به موضوع مارولای جدید بودن و هیچکس خبر نداشت اما بعد از یه مدت کم آوردن و کی بهتر از کسایی مثل پدر تو که برن و فداکاری کنن! دقیقا توی همون فاجعه ها کوان زخمی شد اما آوردنش به منطقه و همونطور که میدونی منطقه 99 جایی نیست که یه زخمی ساده رو بیارن. من به چشم خودم دیدم کسایی که میاوردن حالت عادی نداشتن نصفیشون دیوونه شده بودن و هر کسم که سالم موند جسمش نابود شد. متاسفانه پدرت جز کسایی بود که یه مدت طولانی بستری شد ولی بازم ولش نکردن و به خاطر همین تو باید بری به اون و منطقه باید اسرارشونو فاش کنی قطعا پدرت یه چیزایی از اون ماجرا میدونه یا اینکه اعضای کینک رو پیدا کنیم

نفس عمیقی کشید. سان هنوز باورش نشده بود. ولی مطمئنا اگر خودش میدید باور میکرد و تنها راهش رو در رو شدن با گذشته بود

و انگار داشت با ماشین زمان سفر میکرد و یه دور دیگه گذشته رو از اول میدید. زمان زیاد بود و باید قسمت قسمت جلو میرفت تا کل این داستان رو بفهمه و کتاب رو تموم کنه.

-پس یعنی پدرم هیچکدوم از اون کارا رو....

-کرده همه اون کارا رو کرده ولی از قبل براشون برنامه داشته و حالا یکی داره براش اجراشون میکنه

فقط یه ذره امید داشت به اینکه پدرش اون کسی که فکر میکنه نیست و سان اشتباه میکرده. اما همش پر کشید.
میخواست باور کنه که اگر پدرشو ببینه میتونه مثل گذشته باهاش برخورد کنه و همه چیز رو نادیده بگیره. اما مثل اینکه واقعیت یه چیزی فراتر از ذهن کوچیک اونه و قرار نیست با رویا پردازی درست بشه

-عاااا میگم مشکل تغذیت حل شد؟

-ها؟

این سوال مسخره راس باعث شد از توی فکر در بیاد. اصلا اجازه فکر کردن بهت نمیداد و خیلی سریع و حرفه ای ذهنتو یه سمت دیگه میبرد.

-اممم شاید خوب نباشه ولی مثل اینکه هلن موقع دید زنی یه دختره مچتو گرفته

اولش متوجه حرف راس نشد ولی بعد فهمید که اون گندکاری دیروزش رو دیده و قطعا منظورش از دختره رز بوده اما.... منظورش از دید زنی چیه؟...
〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️〰️

هار هار هار پرده ها برداشته میشنوند...
به نظرتون این راس قابل اعتماده؟ یا کلا بدرد بخور هست؟

• Zone 99 ~•Donde viven las historias. Descúbrelo ahora