《Part 31》

7 1 1
                                    

- کجا بودی تا این موقع شب؟

کارلا با عصبانیت جلو در وایساده بود و تا جوابشو نمیگرفت کنار نمیرفت

-یه کاری پیش اومد

از کنارش رد شد اما بازم کارلا جلوش قرار گرفت. حالا با یه جمله قشنگ میخواست ادای مادرایی رو در بیاره که مواظبن بچشون کجا میره و چیکار میکنه؟

-میدونی سارا از ترس چقدر گریه کرده؟؟؟ میدونی چقدر نگران شدم؟ که نکنه...

سریع وسط حرفش پرید. خودشم میدونست که سارا رو اونجا تنهایی ول کرده و کارشم درست نبوده چون قول داده همیشه کارا رو باهم انجام بدن. ولی مشخص بود هدف کارلا از حرفش فقط موضوع ناراحتی سارا نیست و منظوری داره اما میخواد بهونه بیاره

-که چی؟ تهش دستگیرم میکنن

-لی سان انقدر راحت راجبش صحبت نکن تو اصلا هیچ تصوری از اون سازمان نداری که چقدر میتونه وحشتناک باشه

برگشت و با خنده به صورت عصبانی کارلا نگاه کرد

-اووو ببین کی داره این حرفا رو میزنه یه مامور قدیمی فکر میکردم وقتی بازنشسته میشید دهناتونو با پول میبندن

کارلا رو کنار زد و بلاخره تونست از دستش فرار کنه وارد سالن بشه. با ورودش همه چشما به سمتش برگشتن. نکنه اینام میخواستن براش ادای خانواده های نگران و در بیارن؟
اما از همه گذشت و به رز رسید. هنوزم توی اون خونه در حالی که سارا توی بغلش وول میخورد نشسته بود.
به جک و یوکو اشاره کرد

-يه لحظه بیاید کارتون دارم

یوکو با چشماش سان رو که داخل اتاق میرفت دنبال کرد و با حالت شاکی ای برگشت سمت بقیه

-باز سرخود چه غلطی کرده

جک همیشه اولین نفر موقعیت رو درک میکرد. شونه های یوکو رو گرفت و سمت اتاق بردش. میدونست حتما موضوع چیزیه که سان میخواد از بقیه پنهون نگه داره

وقتی کارلا هم به جمع داخل سالن اومد رز میتونست اشک جمع شده توی چشماش رو ببینه. اگر تا چند دقیقه دیگه اون مرتیکه خونه نیومده بود مطمئنا کارلا کل شهر رو دنبالش میگشت.

اما بحث توی اتاق جالب تر بود. سان تمام چیز هایی که شنید به جز قسمتی که به پدرش مربوط میشد رو مو به مو تعریف کرد. جک اولین نفر به حرف اومد و صندلی زیر پاشو جلوتر کشید

-خب حالا میگی باید چیکار کنیم؟ یهو غیب شدنمون خطرناکه مخصوصا حالا که صورتتو شناسایی کردن

-فرار نمیکنیم

از این حرف فقط میتونست یه منظور برداشت کنه اونم این بود که دوستش تصمیم گرفته باز کار خطرناک دیگه ای رو شروع کنه

-نگو که میخوای بری منطقه 99 فقط به خاطر یه سری شایعه

یادش اومد که اون مرد گفت شخص دیگه ای هست که بیشتر راجب این موضوع خبر داره

-منبعشو داریم! میتونم برم سراغش

-اما تو حتی از بودن طرف مطمئن نیستی! اونا برای یه ساختمون کوچیک کلی سرباز میفرستن با کاپیتانای رده بالاشون فکر کردی خاله بازیه؟

-دقیقا منم به خاطر همین میخوام برم اگر دقت کنی هیچوقت راجب اونجا خبری پخش نمیکنن و تنها چیزی که همه میدونن اینه که اونجا پایگاهشونه و کسی حق ورود نداره

یوکو دستشو از زیر چونش برداشت و برگشت سمتشون

-جک راست میگه ارزش ریسک نداره اما من دلیل کافی رو برای رفتن به اونجا میبینم و اینکه خودت یه منبع اطلاعاتی پیدا کردی

جک اعتراض کرد. یوکو همیشه با پیشنهادای احمقانه سان موافق بود و قبولشون داشت. اگر به جای موافقت یکم توی کار ها کمک میکرد قطعا مفید تر بود و سریع تر به نتیجه میرسیدن

-میشه بگی دلیلات چیه؟

-خودش اینجا نشسته

به سان اشاره کرد و دوباره حرف زد

- گفتی وقتی بچه بودی یهو و بدون دلیل تبدیل شدی به مارول و مادرتم دقیقا شرایط تو رو داره جالب تر اینکه هردو توی یه زمان و با یه شرایط خاصی اینطوری شدید، یکم بهش فکر کن شاید اتفاقی نبوده! امکان نداره سازمان انقدر زود بفهمه که شما کی هستید و کجایید

حرفای یوکو منطقی بود ولی از طرف او زمان موقعیتشونم فرق داشت

-خب ما شرایطمون فرق داشت پدرم خودش جزو سازمان بود و چه دیر چه زود لو میرفت

ولی یوکو با این نظریه موافق نبود. شایدم باید بیشتر فکر میکردن

-من مطمئنم پدرت توی لحظه اول نرفته تا گزارش بده حتی اگر اینطوری بوده چه علتی داشته که توی اون وضعیت وحشتناک چندسال پیش سازمان قفلی بزنه روی شما دو نفر؟ وقتی که هزارتا خطرناک تر از شما تو خیابونا مردم رو میکشتن

از جاش بلند شد و قبل خروج از اتاق یادآوری کرد

-من که شک دارم با مادرتم حرف بزن باید بدونه...
〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️〰️

خب چی میگید؟
به نظرتون سان و کوان همو ببینن چی میشه؟

• Zone 99 ~•Où les histoires vivent. Découvrez maintenant