با سوزش بدنش از خواب پرید. اولش فکر کرد به خاطر ضعف بدنشه ولی واقعا داشت میسوخت. انگار وسط جهنم گیر افتاده و تک تک اجزای بدنش دارن میسوزن.
از اتاق بیرون رفت تا جک بیدار نشه و گرنه کل عالم و آدم میفهمیدن که چیشده و چه مرگشه
همه خواب بودن پس اگر میرفت داخل حموم کسی متوجه نمیشد. لباساش رو در آورد و زیر دوش آب سرد پرید. حتی اون اب یخ هم اثر خاصی روی بدنش نداشت. علاوه بر سوزش بدنش، حالت تهوع داشت و میخواست هر چیزی که خورده رو بالا بیاره.
تق تق تق
یکی به در کوبید. کی بیدار بود؟ هر کس هر کس جز جک و مادرش که دیگه نمیشد قانعشون کرد-هوی دردسر تویی؟
صداشو صاف کرد تا اثری از درد و لرزش توی صداش نباشه
-اره اره منم
- پوفف اخه الان میرن حموم؟ فکر کردم دزدی چیزیه
-خوابم نبرد خواستم یه ... اخ
جلو دهنشو گرفت و روی زمین نشست. حرارت شعله هاش حس میشد ولی نمیتونست کنترلشون کنه. اونقدر شعله ها قوی شدن که بدنش هم میسوخت و زخم هاش میخاریدن و رد سوختگی ها مشخص میشدن. شایدم سوختگی نبود یه چیز بدتر، یه زخم بزرگ و عجیب که روی بدنش شکل گرفت و بیشتر و بیشتر شد.
همینجوری پیش میرفتن اما نمیدونست چیکار باید بکنه. حتی به صدای اروم رز هم که از پشت در میومد توجه نمیکرد. دستش به سمت زخم ها رفت ولی اون خطوط لعنتی روی بدنش مرزی بودن که اجازه ورود بهش رو نمیدادن.بوی خاصی میومد. از اولش این بو بود ولی الان بیشتر حسش میکرد. این بوی آشنا... مال موقعی بود که به رز نزدیک میشد. بدنش اروم تر شد و شعله ها کم کم خاموش شدن. جای سوختگی ها موند ولی زخم های وحشتناک از بین نرفتن
به معجزه اعتقاد دارید؟ من میگم اون بو یه معجزه بود. یه چیز به این سادگی میتونست کل بدنش رو اروم کنه وهر دردی که داشت رو درمان.رز هنوزم اونجا بود وصداش میکرد شاید صدای نفس نفس زدناش رو شنید که اونجا منتظر موند. در حموم رو باز کرد و بیرون اومد. از موهاش قطره های آب میچکیدن و بدنش هم خشک نکرد. همونطوری لباسشو پوشید. فقط خیلی سریع بیرون اومد تا اون بو درمانش کنه.
-این چیه دیگه؟
رز همونطوری که نگران نگاهش میکرد جواب داد
-چی؟ چی چیه؟
-این بو
دیگه بعد از این همه مدت تکرار سخت نبود که بفهمه منظور سان بویی هست که از طرف خودش حس میکنه ولی مگه چطوری بود که فقط اون حسش میکرد؟
-چیشده؟ نکنه باز خوی وحشیت زده بالا؟؟
خوی وحشی؟ یعنی رز اونو انقدر وحشتناک میدید؟ ولی اون فقط سمت بو کشیده میشد. بدون هیچ هدفی فقط اون بو رو دنبال میکرد و آخرش به رز میرسید
چشماش سمت لباسای رز رفت. کت قرمز مخملیش تنش بود انگار میخواست جایی بره-کجا میری؟
-مگه نگفتی برو به خواهرت بگو دارم میرم دیگه
انقدر عجله داشت که این موقع شب داشت می رفت؟
-الان؟
سرشو تکون داد. درسته تازه کم کم هوا داشت روشن میشد، ولی خواهرش داخل شهر نبود و امشب برمیگشت. از طرفی دوست نداشت از اون خونه بره. کلی داستانای جالب توی این خونه بود که دوست داشت دنبالشون بیوفته
- پس خدافظ
-هوی! توی این زمانا باید بگی "نمیخوای باهات بیام؟" یا حداقلش "ديروقته بعدا برو" نه اینکه خدافظی کنی
-خب میخواستم بگم ولی فکر کنم تو ترجیح بدی تنها بری تا با من و خب امنیت اون خیابونا از کنار من بودن بیشتره
پوزخندی زد و حق به جانب ادامه داد-اما اگر میخوای میتونم بیام من بدم نمیاد یکم دیگه از این بو لذت ببرم
اخمای رز توی هم رفتن و لحظه منفجر شدن بود. دقیقا تمام اتفاقات این چند وقت رو توی صورتش میزد. نفسشو بیرون داد و از خونه بیرون رفت. وقت برای این حرفا و گیر دادن زیاده...
〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️〰️در پشتی رستوران که برای ورود کارکنان بود رو مثل رمز همیشگی زد و در تا نصفه باز شد ولی کسی که در رو باز کرد ندید. در واقع کسی نبود که ببینه
کاملا که وارد شد تاریکی و خاموشی چراغا توجهش رو جلب کردن. حتما خواهرش و برنگشته و کسی هم نبود پس کی در رو باز کرد؟ توی تاریکی دنبال کلید برق گشت. یه چیزی به پاش خورد و صدا داد. یه قاشق کف زمین افتاده بود. مگه اینجارو بعد از ساعت تعطیلی تمیز نکردن؟ دستش سمت کلید برق رفت اما یه نفر از پشت شونش رو فشرد. تنها واکنش طبیعی که میتونست به این حالت بده پیچوندن دست شخص پشت سرش بود-اخ اخ اخ باشه باشه باشه تسلیم
هوم... صدای اشنا... بازم سر و کله اش پیدا شد. حقش بود همونطوری دستشو نگه داره و به باد کتک بگیرتش
-دفعه قبل رو در رو دزدی کردی حالا یواشکی اومدی؟
-وای نه نه من کاری باهاتون ندارم اون قضیه ام سوء تفاهم بود! توروخدا ول کن دستم شکست
دستشو ول کرد و هلش داد
-بد موقع اومدی تا خواهرم برنگشته برو از اینجا
دست پسر و ول کرد و اونم از خدا خواسته سریع عقب رفت و شروع کرد ماساژ دادن مچ دستش
-اول اینکه تو بد موقع اومدی بعدشم من خواهرتو زودتر دیدم الانم داره با دوستام گپ میزنه
معلوم نیس باز با خودش چه دردسری اورده بود. یعنی بازم قمار بازی کرده بود و حالا اون رقیباشو اورده بود اینجا که دوباره بزور از خواهرش پول بگیره؟
-دوستات؟
-اره ولی تو نرو اونجا
رز کنارش زد و سمت دفتر مدیریت رفت. نوری که از زیر در بسته منتشر میشد نشون میداد که کسی داخل اتاقه
با دیدن جو سنگین توی اتاق بین خواهرش و چندتا اشنا، فهمید که بحث زیاد جالب پیش نمیره
-رز برو بیرون
با ورودش سریع هیون جین بهش توپید تا بیرون بره
-چرا؟ بزار اونم داخل بحثمون بشه...
〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️〰️خااا یکم بریم تو زندگی این دوتا خواهر فضولی کنیم ببینیم چه خبره👀
VOUS LISEZ
• Zone 99 ~•
Actionخیلیا کنجکاون تا منو بشناسن ولی واقعا کی کامل منو شناخته؟ درست توی روز اول مدرسه ام تعطیل شدم. تنها چیزی که از اون روز یادمه جیغ و داد و صدای پا بود. مامان مثل یه فرشته نجات این بچه رو از بیمارستان به خونه اورد اما هیچوقت فکر نمیکردم خودش بخواد فرشت...