《Part 29》

5 2 4
                                    

تازه فهمید چه غلطی کرده دستشو روی زمین گذاشت و خودش رو به زور نگه داشت تا نیوفته ولی پاهاش بهش خیانت کردن و در آخر زانو هاش نجاتش دادن

و مثل همیشه کارلا جلو تر از همه و بی توجه به اینکه تازه زمین لرزه تموم شده به طرفش دویید و کمکش کرد تا روی کاناپه بشینه
و بعد از اطمینان خاطر از اینکه دیگه زمین لرزه تموم شده بقیه هم به کارلا اضافه شدن

-زلزله اومد؟

جک مشکوک به دو نفر که از قبل حادثه اونجا حضور داشتن نگاه کرد

- یا شایدم شما دوتا یه کاری کردید که حتی زمینم خشمشو به رخ ما میکشه

رز و سان همزمان به سمتش هجوم بردن ولی برای تخریبش به چیزی بیشتر از "خفه شو" نیاز داشتن
تک سرفه دیگه ای زد و دستشو رو شکمش بیشتر فشار داد. مطمئنا یه چیزی اون داخل نابود شد. اگر شانس میاورد خونریزی داخلی نمیکرد

مادرش هنوز بهش چسبیده بود و دستش رو ول نمیکرد

-خوبم

کارلا خودش هم فهمید که یکم سریع وارد عمل شده و زیاد به سان نزدیکه. دستشو با دودلی دور کرد. این دفعه سان جلو رفت و دستش رو گرفت. با اینکه توی چشماش نگاه نکرد و این حرکتو انجام داد ولی باز هم خنده رو به لب هاش برگردوند

-اینطوری بهترم میشم....
〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️〰️

پشت دیوار وایساده بود و منتظر به ساعتش نگاه میکرد. وقتی عقربه بالاخره جایی که باید قرار گرفت حرکت کرد و به سمت در ورودی رفت.

خیلی جالب بود اون همه سرباز و تجهیزات توی مناطق دیگه بود ولی اینجا فقط نگهبان پنج تا دیده میشدن. البته این به نفع اون بود چون خیلی راحت تونست وارد بشه و مثل همیشه کارش رو انجام بده

موقع خروج دوباره مثل دفعه قبل جلوشو گرفتن. با اینکه حدس میزد این دفعه ارتش درست نتونسته محل دقیق و هدفشو بفهمه ولی بازم آمادگیشون بدک نبود اما حریفا باید سرسخت تر از این حرفا باشن

دفعه قبلی راوین بدجوری پاچه گیرش شده بود ولی اگر دوباره افتخار دیدنشو داشت ازش تشکر میکرد. چون حالا با خیال راحت میتونست بیاد سر کارش بدون اینکه استرس دیده شدن چهرشو داشته باشه. حداقل میشد به این مورد مثبت اشاره کرد

سارا به سمتش میدویید و نفس نفس میزد

-نرو...اونطرف نیروی... کمکی اومده

-واو چه سرعتی چند نفرن؟

-اونقدری هستن که سارا خسته بشه و داداشی باز کولش کنه!

خندید و دستی به سر سارا کشید

-چه بچه پرویی

اگر اون اولا بهش میگفتن با سارا 5 دقیقه توی یه اتاق سر كن مطمئنا رد میکرد ولی جدیدا به نظرش دخترک بیشتر به دل میشست البته بازم نمیتونست با بچه ها کنار بیاد.
همراه سارا از مسیری رفتن که مامورا کمتر باشن ولی کاملا خالی نبود و بلاخره گیرشون انداختن

موقع درگیری با مامورا جک باهاش تماس گرفت و مثل همیشه خبرای خوب خوب داد!

-سریع تر بیاید بیرون بازم دارن نیرو میفرستن

-میگم جک... یه چیزی باید بهت بگم

-الان؟ برگشتی خونه بگو

تماس رو قطع کرد و برگشت سر کارش و با خوش شانسی تمام قبل از رسیدن نیروهای جدید فرار کردن. ولی مثل اینکه سارا رو ما بین این درگیری گم کرد.

یه راه جدید و مثل همیشه آقای ماجراجو با حوصله سر رفته و بی احتیاطی شروع کرد تا ببینه آخرش به کجا میره سه

کوچه تنگ و تاریکی بود و ساختمونای اطراف داغون و کثیف. مطمئنا هر کی تنها از اینجا رد میشد یه بلایی سرش میآوردن. هه مثل اینکه اتفاق جدیدی نیست که بیوفته

چند قدم دور تر یه بریدگی بود. حتی توی اون تاریکی و چراغی که چشمک میزد و دوباره روشن میشد دختر بیچاره رو میدید که زیر مرد به اون گندگی بی حرکت مونده بود. جلوتر رفت ولی انگار نه! خیلیم اتفاق عادی ای نبود

فرم مدرسه دختر خونی بود. الکی نبود که تقلایی نمیکرد، نمیتونست! یه لحظه صحنه آشنایی از جلوی چشمش رد شد. نیا رو دید. اونجا نیا خوابیده بود. با ترس عقب عقب رفت

مرد سرشو برگردوند و به سان نگاه کرد. چشمای قرمز مرد توی تاریکی میدرخشید. دروغ بود اگر میگفت مور مورش نشده

-اگر گشنته بهتره بری خودت یه چیزی پیدا کنی مفتی چیزی بهت نمیرسه

برگشت و به تیکه کردن بدن دختر ادامه داد ولی سان هنوزم همونجا وایساده بود

-داری اعصابمو خورد میکنی پسر جون یه ماهه هیچی تو این خندق بلا نرفته عمرا یه تیکشم بهت بدم

هنوزم تکون نمیخورد و به صحنه روبه روش نگاه میکرد. مرد هم دست دختر رو کند و به سمتش گرفت. صدای استخونای شکستش و خونی که میدید... چجوری میتونست بخورتش؟ خیلی چندشه

-دلم برات سوخت بابا بیا ولی فقط همین ها

-من... من نميخوام

-چیش... پس چته نیم ساعته زل زدی بهم؟؟؟؟ مزاحمی؟؟؟ یا نکنه شکار تو بوده؟ به هر حال من زودتر گرفتمش دیر اومدی

-چ..چطوری...

زبونش برای حرف زدن نمیچرخید. مرد بلند شد و روبه روش وایساد دستشو کشید و مجبورش کرد حرکت کنه

-بیا شنیدم این اطراف مامورا ریختن خطرناکه

و بدون خواسته خودش با مرد همراه شد و دنبالش رفت...
〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️〰️

ایییی داددد اییی هوارررر مردمممم بچمووو بردنننن
بچمممم رفتتت
بیایدددد کمکککک ای مردمممم
اره باشه...

• Zone 99 ~•Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang