پارت 19: انتقامِ خدای مرگ☠

598 71 307
                                    

سباستین به بدن برهنه‌ی شیل که روی آب شناور بود نگاه میکند و آه می‌کشد.

"این شرایط مسخره‌ است. میتونستم خیلی راحت از همون روشی که سشیل رو کشیدم بیرون استفاده کنم. اینهمه دردسر هم نداشت..."

دردسرهایی که دقیقا کنارش بودند!

"اره ولی میشد یه شکستِ دیگه مثل اون پسره‌ی خونه خراب‌کن. البته نه که اهمیت بدماا، من ترجیح میدم همشون برن بمیرن ولی ازون‌جایی که الان تو یه جبهه‌ایم بزار دوباره بهت عزیزم.اگه بازم نتونی جلوی ولعت رو بگیری و این‌یکی رو هم بخوای یه مزه کوچولو کنی چی؟ واقع‌بین باش سباس‌چان. تنها راهِ استفاده از قدرت واقعی اونا اینه که بزاری خودشون طبیعی به دنیا بیان."

سباستین نگاهی سرد به شینیگامی موقرمز می‌اندازد.
اصلا نمیدانست چطور قبول کرده بود پای او به این ماجرا باز شود.

گرل درحال مرتب کردن موی خود در آینه بود.
" البته این چیزیه که شنیدم! حالا اهمیتی هم نداره..."

نگاهش از آینه، با چشم‌های شیطان تلاقی پیدا میکند.
" اونطوری با نگاهت منو نخور سباس‌چان‌. همینطوریشم قلبمو ذوب کردی، بیشتر از این باعث میشه بخوام با داس مرگم هزارتا تیکه‌ات کنم!"

با لبخندی بزرگ به سمت او برمی‌گردد.
" امیدوارم قول و قرارمون رو فراموش نکنی عزیزم."
لب‌هایش را غنچه کرده به سمت او دراز می‌کند.

سباستین یادِ قول احمقانه‌اش می‌افتد. در ازای کمکی که میکرد یک آخرِ هفته فقط با او باشد!
۲۴ساعت در اختیارِ شینیگامی! بدون دیدار با بوچان!

لبخندی دلربا تحویلش می‌دهد.
"نگران نباش گرل سان. یه شیطان تحت هرشرایطی پای حرفش میمونه."

" آه سباس‌چان جیگرتو..."

باید او را در جبهه خود نگه میداشت. فقط برای آن روز... حال که ناخواسته آنجا بود باید از حضورش به نفع خود و برای محافظت از شیل استفاده میکرد.

" به هرحال باید بگم اون موهای قرمز و دندونای کوسه‌ای، واقعا تحریک‌کننده‌ان! همین الانم دارم خیلی جلوی خودمو میگیرم که سراغت نیام گرل‌سان‌."

خود را ناراحت جلوه میدهد.
" اگه فقط خطری جانِ بوچان رو تهدید نمیکرد... میتونستم همین الان دستتو بگیرم با خودم ببرمت به اتاقم. واقعا حیف..."

سر گرل به زیر افتاده است. به آرامی زمزمه می‌کند.
" تختِ خوابِ سباس‌چان... "

سرش با شدت بالا می‌آید. نگاهش میدرخشد. از گوش‌ها و دماغ گرل دود بلند می‌شد. داسِ مرگ را وحشیانه در هوا می‌چرخاند.
" آه سباس‌چان... خودم همه بدخواهاتو تیکه پاره میکنم، تو فقط لب تر کن!"

سباستین چشمکی به او زده، بوسه‌ای از دور میفرستد.
گرل در هوا پریده و بوسه را با لب‌هایش میگیرد. خون از دماغش جاری می‌شود.
" ولی فک کنم دارم خواب میبینم..."

ماجراهای من و بوچّانWhere stories live. Discover now