" از چیزی که فکر میکردم واقعا خوشمزه تره. دست پختت معرکهاست سباستین! یه کاسه دیگه لطفا."
"بازم؟؟ اینهمه غذا دقیقا کجات میره پسر جون؟"
سباستین آهی کشیده، کاسهای برنج به دستش میدهد. بیشتر از دَه ظرفِ خالی مقابلِ سشیل است و او همچنان با ولع، هرچه را میبیند میبلعد.
"این، این نمیدونم اسمش چیه ولی معرکست! میتونم تا آخر عمرم ازش بخورم و بازم سیر نشم!"
سباستین قیافهای مغرورانه به خود میگیرد.
"البته، نونِ کاری! برای خلق بهترین طعما همه چیزو امتحان کردم و به پیشنهادِ بوچان بهش شکلات هم اضافه کردم. آه چی دارم میگم این الان مهم نیست...مهم اینه که تا الان ۱۳ تاشون رو خوردی!"
"هنوز برای ۱۳ تای دیگه هم جا دارم!!"
شیل تکهای کیک شکلاتی در دهانش گذاشته و به آن دو مینگرد. از ابتدای صرف صبحانه هیچ حرفی نزده است و با اینحال انگار آن دو اصلا متوجهِ حضور او نیستند و بحثهایشان ادامه دارد.
شیل کم کم داشت به این نتیجه میرسید که آن دو کاملا فراموش کردهاند که او نیز آنجا حضور دارد. به آنها اهمیتی نمیداد اما این حجم از شلوغی را نمیتوانست تحمل کند.
با دستمال گوشههای دهانش را پاک کرده، سرفهی کوتاهی میکند.
سباستین متوجهِ نگاهِ آزردهی شیل میشود و به سمتش میرود.
خم شده، دستمال را برمیدارد و به سمت دهان شیل میبرد.
"اینجا رو جا انداختید بوچان. اجازه بدید براتون پاکش کنم."
صدایش بیش از حدِ لازم، آرام و ملایم است. یا به گوشِ شیل اینگونه است؟
میتواند نگاهش را حس کند با اینحال خودش را به آن راه میزند.
با چنگال مقابلش بازی میکند.
"بوچّان صبحانه مهمترین وعدهی غذاییه ولی شما تقریبا هیچی نخوردید. خوردنِ فقط کیک برای سلامتیتون خوب نیست. منوی غذاهای امروز بابِ میلتون نبود؟"
شیل نگاهی به غذاهای روی میز میاندازد. منوی غذا؟ مگر میتوانست باب میلش نباشد وقتی همه چیز مقابلش بود؟ از انواع دسر و غذا تا میوهجات و نوشیدنیها... نگاه کردن به آنهمه چیز باعثِ سرگیجهاش میشد.
BINABASA MO ANG
ماجراهای من و بوچّان
Fanfiction🖤فن فیکی متفاوت از انیمه خادم سیاه:)♡ 🖤رده سنی: +17 🖤ژانرها: شیاطین و شینیگامیای هات(والا که ژانره!) عاشقانه، کمدی، کمی ترسناک، فانتزی، اکشن، شوننآی، رازآلود، درام 🖤کاراکترها: تقریبا همه هستن:) حداقل لازمه دو تا فصل اولو دیده باشین. ولی هرچی ا...