سباستین پرده ها را میکشد و نور با شدت به داخل میتابد.
-هی! آه خدایا
-ظهر بخیر بوچّان². فکر نمیکنید امروز یکم زیادی خوابیدید؟
شیل³ نگاهی به ساعت میاندازد. ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود. با تعجب در جایش مینشیند.
-باورم نمیشه بیدارم نکردی. برنامه امروز صبح رو کاملا از دست دادم...لعنتی سَرَمم درد میکنه. شروعی مزخرفتر از این نمیشه!
سباستین دستش را میگیرد و او را بلند میکند.
-چیزی نیست بوچّان. برنامههای امروز رو کنسل کردم. فکر کردم بهتره که بیشتر استراحت کنید. با توجه به اتفاقاتِ دیشب بهش نیاز داشتید...براتون شیر گرم کردم. میتونید با عسل بنوشید. مطمئنم بعدش حالتون بهتر میشه.
- هوممم شیر و عسل خوبه...اما منظورت کدوم اتفاقاته؟
سباستین دکمههای لباسخوابش را باز میکند. شیل خمیازهای میکشد و اشکی را از گوشه چشمش پاک میکند. انگار سوالش را به همان زودی فراموش کرده است.
- بدترین خوابِ عمرم رو کردم. هم سرم درد میکنه و هم به شدت خستهام. انگار نه انگار بیشتر از نصفِ روز رو خوابیدم. من چه مرگم شده؟
سباستین لباسش را بر او میپوشاند.
- چیزی از دیشب یادتون نمیاد؟
شیل نگاهش سردرگم است.
- دقیقا چی رو باید یادم بیاد؟
افکارش به هم ریخته و مبهم است. فکر کردنِ زیاد باعثِ سردردش میشود.
- خوب مسئله اینجاست که ما دیشب...
چهرهی سباستین نامطمئن به نظر میآید. حرفش را میخورد.
- فعلا این رو بنوشید. بعدا دربارش صحبت میکنیم.
فنجانِ شیر و عسلِ گرم را به دستِ شیل میدهد. شیل جرعهای سر میکشد و چهرهاش در هم میرود.
- این چرا انقد سرده؟ بدتر از اون، این ته مزهی تلخ چیه؟
سباستین با تعجب فنجان را از او میگیرد.
- این دقیقا همونقدر گرمه که فنجانهای چایِ هرروز صبحتون گرمه!
- من نمیدونم سباستین. کارت رو درست انجام بده وگرنه باید منتظر تنبیه باشی.
ESTÁS LEYENDO
ماجراهای من و بوچّان
Fanfic🖤فن فیکی متفاوت از انیمه خادم سیاه:)♡ 🖤رده سنی: +17 🖤ژانرها: شیاطین و شینیگامیای هات(والا که ژانره!) عاشقانه، کمدی، کمی ترسناک، فانتزی، اکشن، شوننآی، رازآلود، درام 🖤کاراکترها: تقریبا همه هستن:) حداقل لازمه دو تا فصل اولو دیده باشین. ولی هرچی ا...