پارت 18: من تماما متعلقِ به توئم!

471 72 228
                                    

شیل احساس می‌کرد درون تاریکی‌ای بی‌پایان غوطه‌ور است. می‌توانست سردی آب را بر پوست خود حس کند.

چند لحظه پیش داشت چه‌کار میکرد...؟ چیزی یادش نمی‌آمد.

" میخواستی بری حموم."

"یه حمومِ گرم..."

" داشت لباساتو درمیاورد."

درست بود. کم‌کم خاطرات محوی به یادش می‌آمد.

پررنگ‌ترین بخش آن، یادآوری دستیِ سرد بود که روی پوستش میلغزید.

صدای خنده در ذهنش میپیچد.

" خوب اون حرکت مطمئنا لازم نبود. ولی اون زیاده‌خواهه پس نمیشه سرزنشش کرد."

خنده به پایان میرسد. صدای جدی‌ و سردش باعث وزوزی آرام و آزاردهنده در گوش شیل می‌شود.

" به هرحال تو مالِ اونی!"

او چه داشت میگفت؟

شیل به سختی در تلاش بود تا افکار پریشانش را سامان دهد اما نمی‌توانست متمرکز شود. اصلا با که داشت حرف میزد؟

" آه قلبمو به درد نیار شیل. تو خودت خوب میدونی من کیم!"

میدانست... کسِ دیگری نمیتوانست باشد جز شیبل. اما صدا متفاوت بود. صدای زنی جوان به گوش می‌رسید نه دخترکی کوچک!

" پس متوجه شدی؟"

دوباره می‌خندد.

" صدای جدیدمو دوس داری؟"

زمزمه‌هایش در عین سردی، زیبا و طلسم‌کننده بود. صدایش گوش را نوازش می‌داد.

" فقط واستا تا چهره‌ی واقعیمو ببینی. چهره‌ی یه نیمه‌شیطانی که به بلوغ کامل رسیده!"

شیل سردی لب‌هایش را روی گونه‌‌اش احساس می‌کرد.

" حسابی قراره دلتو ببرم... چیچیئوئه*."

*父上Chichiue: Father پدر

به نرمی او را می‌بوسد. بارها و بارها!

لب‌هایش روی پوست شیل کشیده می‌شود و تا زیر گردنش ادامه میابد. هرنقطه‌ای که لمس می‌کند انگار آتش می‌گیرد.

" و البته دلِ ددی رو... "

گلویش را عمیق می‌بوسد. لب‌هایش از پوست او جدا نمی‌شود اما صدایش به وضوح شنیده می‌شود‌.

" دلِ همه رو میبرم..‌. اونم فقط با یه نگاه... کاری میکنم عاشقم بشن و بعد عاشقانه اونا رو میکشم. فقط و فقط برای تو! تک‌تک دشمناتو از بین میبرم. چون این چیزیه که میخوای. چون این بوییه که ازت استشمام میکنم."

شیل می‌توانست نوک دندان‌های نیش او را بر پوست گردن خود حس کند‌. سعی کرد حرف بزند اما صدایش درنمی‌آمد.

ماجراهای من و بوچّانحيث تعيش القصص. اكتشف الآن