" آه خدایا... همتون برید به جهنم! اون عوضی دماغمو شکست!!"
شینیگامیِ موقرمز در حالی که با دست، نیمی از صورتش را پوشانده بود، نگاهی خشمگین به بدنِ غرق در خونِ شیطان و اربابش میکند.
" اینا هم که دارن میمیرن. ارزششو نداشت."
سباستین بدن بیجان شیل را در بغل گرفته بود و به پهنای صورت اشک میریخت. بدنش انقدر چاک خورده بود که انگار خودش هم نفسهای آخرش را میکشید. با اینحال ارباب کوچکش را به سختی به خود چسبانده بود و سعی در محافظت از او را داشت. محافظت از فردی که دیگر زنده نبود!
گرل آه میکشد.
"گورِ بابای آخرِ هفته. من دیگه نیستم!"خون از لابهلای انگشتهایش به زمین میچکد. با حسرت نیمنگاهی به سباستین میاندازد.
" کاش حداقل من پارهات کرده بودم سباسچان. دیدنِ اینکه یکی دیگه به زانو درت آورده، قلبمو به درد میاره. فروکردنِ داسِ مرگم توی بدنت... میدونی که داسم قسمتی از وجودم حساب میشه؟ قسمتی از من!"به تصورات خود نیشخند میزند.
انگشت وسطش را مقابل صورتش بالا آورده و به سمت کلود و سپس آندرتیکر نشانه میرود.
" اون چشمای خوشگلتو از حدقه درمیارم، میریزم تو سالادم و به عنوان عصرونه میخورم. گند زدی به حالِ آخرِ هفتهام... دلم میخواد همین الان شکمتو سفره کنم ولی این آبشارِ خونی که راه انداختی احتیاج به رسیدگی داره. صورت قشنگم یه خط روش بمونه هرسوراخی که باشی پیدا میکنم و زنده زنده میخورمت عزیزم."
انگشتش دوباره به سمت کلود برمیگردد.
" تو هم بمون تا دفعه بعد به خدمتت برسم جیگر."روی پاشنهی پا میچرخد.
"در آخر باید بگم... گور بابای همتون!"
در یک ثانیه غیب میشود و از آنجا میرود.هیچکس حتی ذرهای به رفتنِ او اهمیت نمیدهد.
سباستین در هالهای از تاریکی فرو رفته بود. چهرهاش شکسته شده بود انگار در همان چندثانیه، چند سال پیر شده باشد!
اشکهایش بند نمیآمد.
" واقعا رقتانگیزی. هیچکاری انجام ندادی و حالا هم فقط داری اشک میریزی... باورم نمیشد یه شیطان بتونه به این درجه از حقارت برسه! اونم کی؟ کسی که مرتکب همچین گناهی شده، یه انسان رو با نطفه خودش باردار کرده و همه دنیا رو به وحشت انداخته! جامعهی شیاطین فکر میکنن با چه هیولایی روبهرو شدن ولی خبر ندارن تو فقط یه بیعرضهای! هرچند دیگه اهمیت هم نداره. داری میمیری. زخمِ داس مرگ چیزی نیست که راحت بتونی ازش قِسِر در بری."
نگاهی به آندرتیکر با آن چشمهای مردهاش میاندازد. انگار با کُشتنِ ارلفانتومهایو، خودش نیز از درون از بین رفته بود.
BẠN ĐANG ĐỌC
ماجراهای من و بوچّان
Fanfiction🖤فن فیکی متفاوت از انیمه خادم سیاه:)♡ 🖤رده سنی: +17 🖤ژانرها: شیاطین و شینیگامیای هات(والا که ژانره!) عاشقانه، کمدی، کمی ترسناک، فانتزی، اکشن، شوننآی، رازآلود، درام 🖤کاراکترها: تقریبا همه هستن:) حداقل لازمه دو تا فصل اولو دیده باشین. ولی هرچی ا...