🌕پارت 9: ماهِ تقلبی🌑

879 73 348
                                    

"سرده سرده سرده."
به خود میلرزد. حالش بد است و دنیا به دور سرش می‌چرخد. دلش میخواهد برگردد. اینجا را دوست ندارد.

بوهای عجیبی می‌آید. کوچکترین صدا باعثِ آزارش می‌شود.

تا به حال هیچکدام از این‌ها را حس نکرده بود. همه چیز برایش تازگی داشت. از نوعِ نامطبوعش!
فردی به سمتش خم می‌شود و دستش را دراز می‌کند.

چشم‌هایش بیش از حد به نور حساس است و نمیتواند آنها را باز نگه دارد. تار میبیند.

نمیداند چه کسی به سمتش دست دراز کرده است اما اهمیتی هم ندارد. نمیتواند به هیچکس اعتماد کند... میترسد!
سرش را پس می‌کشد و عقب میرود.

با همان حرکت کوچک، تمام وجودش سراسر درد شده است.

ناله‌ای رقت‌بار سر می‌دهد.

" آه موجود بیچاره. فقط باید میرفتی پایین. چرا مقاومت کردی؟ اونجا نه درد میکشیدی نه متوجهِ چیزی میشدی. حالا ببین چیکار کردی. از دهن افتادی! انتظار نداری که من غذای سرد بخورم؟"

سباستین سرش را به نشانه تاسف تکان می‌دهد و به سشیل که در گوشه اتاق، برهنه در خود فرو رفته است با تحقیر نگاه می‌کند.
همه چیز در کمتر از یک ساعت رخ داده بود.

شیل در حین بیرون کشیدنِ سشیل بیدار شد و دوباره از درد زیاد از هوش رفت.

سشیل تنها توده‌ای بدشکل و بدبو بود که هیچ شباهتی به انسان‌ها نداشت و میتوانست حال هر موجودی را به هم بزند اما برای شیاطین آن رنگ و بو چیزی جز گرما و قدرتی مطبوع و لذت بخش به همراه نداشت.
سباستین تصمیم داشت قبل از آنکه به او اجازه شکل‌گیری بدهد، او را ببلعد و همینکار را نیز کرد.

در حالِ خوردنِ آن روح رقت‌بار بود که احساس فشار و درد در گلویش اجازه‌ی پیشروی به او را نداد.
سشیل به سختی مقاومت کرده بود و سباستین به اجبار باقیِ آنچه از او مانده بود را به بیرون انداخت.

در همان زمان روح شروع به شکل گیری کرد و دیگر برای بلعیدنش دیر شده بود.

" به هرحال اگرم میخواستم کارمو تموم کنم اجازه نمیدادی، میدادی؟ سخت‌جون تر از چیزی هستی که انتظارشو داشتم."

بار دیگر به چهره‌ نحیف او نگاه میکند. لبخندی کوچک و نامحسوس بر صورتش می‌نشیند.

انگار به نسخه ریزنقش‌تر و کوچک‌ترِ شیل نگاه میکرد.
شباهت اجزای صورتش غیرقابل انکار بود. موهایش اما به سیاهی شب بود و مانند آبشاری از آبهای تیره تا کمرش میرسید!

" تو ...مطمئنی پسری؟"

سباستین با شک، یک ابرویش را بالا می‌اندازد.
کمی سرش را جا‌به‌جا میکند بلکه نشانه‌ای از پسر بودن او را بیابد اما سشیل به سختی در خود جمع شده است و آبشار موهایش اطراف او را پوشانده است.

ماجراهای من و بوچّانOù les histoires vivent. Découvrez maintenant