پارت 32: آدریان و شاخه لیلیوم در هاله شیطان

150 16 6
                                    

<تاریخ: 12 اکتبر 1889>
<زمان:  ¿ >

" یه بار دیگه هم میگم. بهم دست نمیزنی تا در باز شه! وقتی داخل شدیم نزدیک من میمونی و ازم جدا نمیشی! مفهومه؟"

سشیل از پشت او سرک میکشد. میخواست بپرسد چرا نباید به او دست میزد و چرا آنقدر یک حرف را ده‌بار تکرار میکرد، او که احمق نبود!
" باشه باشه... هرچی تو بگی‌!"

شینیگامی دستش را روی سنگ میگذارد. موهایش از بدنش جدا شده، در کنارش شروع به رقصیدن میکنند.

زیر لب تند تند چیزی را زمزمه میکرد.  تمام پیشانی‌اش در عرض همان چندثانیه خیس عرق شده بود.

سشیل نگاهش را از سنگهای حکاکی شده به چهره او میدوزد. نگفته بود که حرفی نزند؟؟
" ...حالت خوبه؟"
شینیگامی هیچ واکنشی از خود نشان نمیدهد.

سشیل از زیر دست او رد شده، مقابلش قرار میگیرد.
" آندرتیکر؟"

با نگاه به چشمان او وحشت زده میشود. چشم‌های سبزش انگار در حدقه، به بالا چرخیده بودند.
لبهایش دیوانه وار حرکت میکردند.
" داری چیکار میکنی؟"

" اون الان صداتو نمیشنوه."

" این‌... طبیعیه؟"

" نه اونقد طبیعی که نگران نشی!"
پقی زیر خنده میزند.

" به چی میخندی؟؟"
سشیل نمیتوانست عصبانیتش را کنترل کند. مشتش را حواله صورت او میکند. شیل جاخالی داده، زبانش را دراز میکند.

" اگه میخوای منو بزنی باید اول منو بگیری."

" تو..."
حتی در آن موقعیت هم باید مسخره‌بازی در می‌آورد!

برای یک لحظه، مصمم است از آندرتیکر دور شده، او را دنبال کند و سر جای خود بنشاند! با اینحال تنها یک قدم برداشته، بعد از ثانیه‌ای مکث، دوباره سرجای خود بازمیگردد.

" پس چرا نمیای؟ خودت فهمیدی قدرتِ مقابله با منو نداری؟"

نیمه شیطان پوزخند میزند.
" هرچی تو بگی. بهم گفت از کنارش تکون نخورم و خیلیم تکرارش کرد. تو هم خوب شنیدی! نمیدونم هدفت چیه، ولی من احمق نیستم. پس‌-"

" پس قراره مث یه بچه خوب اونجا واستی و به حرفش گوش کنی؟؟ اصلا کی گفته بهش نیاز داری؟؟ بیا همین الان که تو حال خودش نیست فلنگو ببندیم!"

" و کجا بریم؟"

" چه اهمیتی داره؟ زود باش، بیا فقط بریم."

دستش را به سمت او دراز میکند.

سشیل با تردید دستش را جلو میبرد. سرش را به دوطرف تکان میدهد. انگار مشغول جنگیدن با خودش بود.
" این درست نیست... جای من کنارِ اون امن‌تره!"

" از کجا معلوم؟؟ اونا همشون تو رو برای یه چیزی میخوان!"

" امکان نداره! من قبلا بهاشو پرداخت کردم..."

ماجراهای من و بوچّانWhere stories live. Discover now