" آه شیلووو دلم برات تنگ شده بود."
" منم همینطور لیزی¹. ولی خواهش میکنم آروم باش. اینطوری پریدن و فریاد زدن شایستهی یک بانوی نجیبزاده نیست. اونم وقتی همه دارن نگاه میکنن!"
" من تا سر حدِ مرگ دلتنگت بودم. خودتم میدونی که به هیچکس جز تو اهمیت نمیدم. بزار انقدر نگاه کنن تا چشماشون دراد."
" لیزی! "
" بوچّان سختگیری رو کنار بزارید. بانو الیزابث³ بعد مدتها شما رو دیدن. کاملا عادیه که هیجانزده باشن. نباید به ایشون سخت بگیرید."
الیزابث لبهایش را ور میچیند.
" درسته شیل بدجنس نباش. فقط به حرف سباستین گوش کن و یه امشب رو آسون بگیر. به خاطرِ من، باشه؟"
به حرفِ سباستین گوش کند؟
شیل میتوانست نگاهِ خیره شیطان را بر خود حس کند چرا که ناگهان تمام بدنش در حال آتش گرفتن بود.خود را در چه جهنمی گرفتار کرده بود؟ از چه زمان حتی با نگاههایش گُر میگرفت؟
" متاسفم لیزی. منم بینهایت دلتنگت بودم. به خاطر اینکه وقتی نیازم داشتی کنارت نبودم عذر میخوام. برای جبرانش حاضرم هر خواستهای داشته باشی برآورده کنم."
تُنِ صدایش ناخواسته بیش از حد ملایم شده بود. اما برای چه کسی؟
الیزابث را در آغوش میکشد.
تذکرهای چند لحظه پیشش دیگر بیاهمیت به نظر میرسید." دوستت دارم لیزی."
اشک در چشمهای الیزابث حلقه میزند. گونه شیل را میبوسد.
" منم همینطور شیل."
سباستین رویش را از آنها برمیگرداند و نیشخند میزند. عاشقانههای آن دو، همیشه به نظرش مضحک و غیر واقعی بودند.
آن دوستت دارمها و دلتنگت بودمها... کاملا مطمئن بود که شیل در تمام مدتی که با هم تنها بودند حتی یکبار هم به الیزابث فکر نکرده بود.
ESTÁS LEYENDO
ماجراهای من و بوچّان
Fanfic🖤فن فیکی متفاوت از انیمه خادم سیاه:)♡ 🖤رده سنی: +17 🖤ژانرها: شیاطین و شینیگامیای هات(والا که ژانره!) عاشقانه، کمدی، کمی ترسناک، فانتزی، اکشن، شوننآی، رازآلود، درام 🖤کاراکترها: تقریبا همه هستن:) حداقل لازمه دو تا فصل اولو دیده باشین. ولی هرچی ا...