_هی ، نایل
جاش اروم تو گوش نایل زمزمه کرد و باعث شد نگاه پسر به سمتش بچرخه و سوالی بهش نگاه کنه
_لویی امشب یکم تو فکره ، حالش خوبه؟
جاش اروم پرسید و نایل شونه هاشو بالا انداخت
از لیوانِ بلند توی دستش که با ابجو پر شده بود نوشید و جواب داد:
+گاهی اینطوری میشه ، هیچوقت نفهمیدم چرا
نایل واضحا دروغ گفت ولی پسر بیخیالش شد و دیگه سوالی نپرسید.
هنوز چند ساعتی به شروع فوتبال مونده بود و این یعنی مهمونی هنوز کامل شروع نشده بود و فقط نزدیکان جاش اومده بودن.
و لویی داشت با پسر کوچولوی استفان ، تنها کسی از اون جمع که بچه داشت بازی میکرد
همسر استفان ، لوسی که یه پرستار بود ، نتونسته بود از شیفت کاریش مرخصی بگیره برای همین استفان مجبور شده بود که پسر کوچولوشو با خودش به مهمونی بیاره
با اینکه اصلا دلش نمیخواست پسر کوچولوش تو جمع دوستاش که به شدت برای اون بچه بد اموزی داشتن باشه ، پسر رو اورده بود ولی حالا با دیدن لویی ، پسری که از اولین بار که نیک کوچولو رو دیده بود عاشقش شده بود ، حسابی خیالش راحت شده بود
مطمئن بود که لویی نمیزاره به پسر کوچولو بد بگذره و همچنین حسابی مراقبشه
لویی هم از اینکه دوباره اون موجود بامزه رو میدید خوشحال بود
مخصوصا که لویی کسی رو زیاد اونجا نمیشناخت واسه همین کنار اون کوچولو بودن بهش حس خوبی میداد.
دقیقا ها گذشتن و حالا خونه ی نسبتا بزرگ جاش با افرادی که لویی تقریبا هیچکدومو نمیشناخت پر شده بود و حالا فقط نیم ساعت به شروع بازی باقی مونده بود
لویی هنوز کنار پسر کوچولو نشسته بود و همراه باهاش نقاشی میکشید
و گاهی هم نگاه نگران نایلو روی خودش حس میکرد و سرشو بالا میاورد تا با لبخند کوچیکی انگشتای شصتشو بالا ببره و به پسر نشون بده که به اندازه ی اون از مهمونی لذت میبره
و وقتی لبخند نایلو میدید سرشو برمیگردوند و دوباره مشغول نقاشی کردن با پسر کوچولو میشد.
درواقع این یکم قلبشو میشکست که نایل مجبور بود همش حواسش بهش باشه و خودش از مهمونی هیچ لذتی نبره فقط چون نگرانشه!
ولی لویی که خوب بود! نمیدونست این همه نگرانی برای چیه.
و البته که در کنارش ، خوشحال بود که کسیو داره که هواشو داشته باشه و مراقبش باشه
صدای تلویزیون همه رو از شروع شدن فوتبال آگاه کرد
حالا همه روی مبل ها و روی زمین روبه روی تلویزیون نشسته بودن و منتظر بودن که بازیکن ها به زمین بیان
DU LIEST GERADE
𝐓𝐡𝐢𝐬 𝐓𝐨𝐰𝐧 {𝐋.𝐒}
Fanfiction+تو میخوای...من ببخشمت؟ _بیشتر از هرچیزی پسر صادقانه زمزمه کرد +پس بگو. تعریف کن. بگو چرا...برام دلیل بیار...دلیلی بیار که بتونم ببخشمت. دلیلی به جز اینکه برات فقط یه بازیچه بودم Larry stylinson By rojii_tommo 1 in larrystylinson🖇 1 in harrytop🖇 1...
