𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 36

754 141 785
                                    

*بیبیز حتما قسمتی از حرفام اون پایین که زیرش خط کشیدم رو حتما بخونید خیلی مهمه

عکس کاور هم سیلویه^-^

امیدوارم از این پارت لذت ببرید❤

💙💙💙

_خب جیسون ، سفر کاری چطور بود؟ کاری که بهت پیشنهاد شده بود رو قبول کردی؟

لویی همونطور که همراه با سیلوی و جیسون که با اخم بهم دیگه خیره شده بودن پشت میز اشپزخونه نشسته بود برای از بین بردنِ جو بد پرسید و جیسون همونطور که با غذاش باز میکرد بی حوصله جواب داد

+اره قبولش کردم ، حالا باید هر ماه یه هفته برم امریکا و برگردم

_اوه..
لویی اروم زمزمه کرد و سرشو پایین انداخت.

یعنی جیسون دیگه قرار نبود همیشه پیشش باشه؟

لویی به داشتن جیسون هر روز و هر هفته عادت کرده بود

عادت کرده بود که شبا مجبورش کنه که بغلش کنه و به غر زدنش بخنده

عادت کرده بود که گاهی با هم کتاب بخونن و شیر گرم بخورن

لویی تازه تونسته بود این عادت رو در جیسون ایجاد کنه که به جا اسپرسوی به اون تلخی ، شبا شیر گرم بخوره!

آه کشید ولی خودشو سریع جمع کرد و لب پایینش که کم کم داشت از ناراحتی اویزون میشد رو کنترل کرد

و به خودش گوشزد کرد که اون پسر یه زندگی جدا داره و لویی حق نداره اینطوری جلوی پیشرفتشو بگیره

پس لبخند زد و سعی کرد لحنشو شاد نشون بده:این عالیه! شرط میبندم کار جدید باید خیلی هیجان انگیز باشه!

جیسون سرشو تکون داد همونطور که قاشقی از غذا رو بی حوصله توی دهنش میگذاشت و سیلوی چشماشو چرخوند

اون پسر واقعا با تمام وجودش سعی داشت نشون بده که از وجود دختر اونجا کاملا ناراضیه

و این‌کم کم داشت سیلوی رو عصبی میکرد

بیشترین چیزی که همیشه روی مخش بود این بود که جایی باشه که باهاش طوری رفتار کنن انگار به اونجا تعلق نداره و اضافیه

ولی تنها چیزی که الان مهم بود لویی و قلب شیرینش بودن که برای شام دعوتش کرده بودن و حالا نباید اجازه میداد اون عوضی بره رومخش!

پس با اشتهای بیشتری غذا خورد و با نگاه لج دراری به جیسون نگاه کرد

و جیسون اخم کرد و نگاهشو برگردوند

لویی با چشمای گرد شده نگاهشو بین اونا چرخوند.

از وخیم بودن وضع بینشون آه کشید و چشماشو از لجبازیِ جیسون چرخوند

و بعد رو به سیلوی کرد و بهش لبخندی تحویل داد همونطور که میپرسید:

_تو چی سیلوی؟ کارت چیه؟

𝐓𝐡𝐢𝐬 𝐓𝐨𝐰𝐧 {𝐋.𝐒}Où les histoires vivent. Découvrez maintenant