𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 9

729 160 337
                                    

Flashback:

"پسر به چشمای اشکی لویی که هر لحظه اماده باریدن بودن خیره شده بود و صورت زیباشو تحسین میکرد

اون پسر چطور میتونست حتی موقع بغض کردن هم زیباو خواستنی باشه؟

پخش شدن اهنگ تیتراژ اخر فیلم اونو به خودش اورد

شاید هزارمین باری بود که اونا کازابلانکا رو نگاه میکردن

دیگه تقریبا براشون مثل یه سمبل برای دوستیشون بود

اونا حتی بعضی وقتا از دیالوگ های اون فیلم برای حرف زدن باهم دیگه استفاده میکردن

و اهنگشون..اهنگ کازابلانکا ، اهنگی که اونا تمام وقتشون رو صرف دوتایی گوش کردن بهش میکردن و اونو اهنگِ خودشون نام گذاری کرده بودن

اونا حتی اولین بوسه شون رو هم در حال گوش دادن به اون اهنگ درحالی که روی چمن های نرم روی تپه جایی که همیشه برای تنها بودن با هم میرفتن دراز کشیده بودن و به آسمون که کم کم با خورشید خداحافظی میکرد خیره شده بودن داشتن

لویی حتی گاهی براش با گیتار اون اهنگو مینواخت!

پسر فین فین کرد و پسر بزرگتر به اینکه هردفعه اخرِ اون فیلم احساساتی میشد لبخند زد

با دستش که دور شونه های لویی بود پسر رو بیشتر روی تخت به خودش نزدیک کرد و قبل از اینکه توی گوشش زمزمه کنه گونه شو بوسید

_میخوای برقصیم؟

لویی لبخند کوچیکی بین اشکای جمع شده توی چشمای زیباش زد و سرشو سمت پسر برگردوند و بینیش به خاطر نزدیکی زیاد صورت هاشون به بینی پسر برخورد کرد و باعث شد ریز ریز بخنده

+اوهوم..
سرشو تکون داد و پسر از روی تخت بلند شد تا نوار کاست رو از داخل دستگاه برداره و سر جاش بذاره

و بعد همونطور که صفحه اهنگی که مورد نظرش بود رو توی گرامافون میذاشت لبخندش با فکر رقصیدن با لویی بزرگتر شد

اونا همیشه بعد از دیدن فیلم های موزیکال -به خاطر اینکه لویی عاشقشون بود- نقش بازیگرای اصلی رو بازی میکردن و رقصشون رو تقلید میکردن

ولی رقصیدن با اهنگی که کاملا مختص به خودشون بود همیشه باعث لبخند زدن دوتاشون میشد

دستشو به سمت لویی دراز کرد و با خم شدن برای اون پرنس کوچولو ادای احترام کرد

که باعث شد لویی به خاطر اینکارش اروم بخنده و بعد از گرفتن دست پسر از تخت پایین بیاد

Song: casablanca by Bertie higgins

(توصیه میکنم حتما گوش کنید توی طول فف باهاش کار داریم)

𝐓𝐡𝐢𝐬 𝐓𝐨𝐰𝐧 {𝐋.𝐒}Where stories live. Discover now