لویی وقتی صدایی از طرف پسر نشنید به سمت اتاقش رفت و با دیدن جیسون روی تخت بی صدا خندید
اون یه جوری راحت لخت روی تخت لویی خوابیده بود که انگار نه انگار برای بار اوله به اونجا میاد و اونجا تخت خودش نیست
نگاه لویی سمت تتوهایی که روی کمر پسر بودن کشیده شد
و خاطراتی که یهویی به مغزش هجوم اورده بودن اونو ناگهان داخل خودشون کشیدن
و لحظات زیبایی از اولین باری که همراه با هری به لندن اومده بودن رو براش تداعی کردن.
پسر میتونست کاملا به یاد بیاره که چقدر همه چیز براشون تازگی داشت و برای همه چیز چقدر هیجان زده بودن
اونا به بهونه مریض بودن عمه ی لویی ، زنی که اولین فردی بود که به عشق بین لویی و هری پی برده بود و اونقدر براشون خوشحال بود که حتی براشون کلاه بافتنی های ست بافته بود ، به لندن اومده بودن
و اون موقع بود که لویی تونست دانشگاهی که از بچگی درباره ش رویا پردازی میکرد و تمام ارزوش این بود که یکبار فقط از دمش رد بشه رو از نزدیک ببینه
پسر بزرگتر اونو با بردنش به رستوران رو به روی دانشگاه برای نهار سوپرایز کرده بود و لویی فقط نمیتونست حرف زدن و رویا پردازی درباره اون مکان رو تموم کنه
لویی حتی از کسایی که توی اون دانشگاه درس میخوندن هم داخل اون دانشگاه رو بهتر بلد بود!
اون روز لویی تا وقتی که پشت اون میز که توی فضای باز رستوران بود و بهترین ویو رو به دانشگاه داشت نشسته بود ، صحبت کردن درباره ی ایده هاش و ارزوهاش- که هری هزاران بار شنیده بودشون- برای اون دانشگاه و اینده ش رو تموم نکرده بود
و کی گفته بود هری عاشق این نبود که لویی براش از رویاهاش بگه؟ کی اهمیت میداد که اون پسر تمام اون کلمات رو هزاران بار شنیده بود؟
و لویی اون موقع بود که فهمیده بود برای زندگیش چی میخواست
اون دانشگاه برای اون سال ها فقط یه ارزوی دست نیافتنی بود که توی رویا های لویی نقش اول رو بازی میکرد
ولی اینبار همه چیز فرق میکرد
لویی اینبار میخواست تمام تلاششو بکنه که دفعه ی بعد که به لندن میاد داخل اون دانشگاه به عنوان یکی از دانشجو هاش قدم برداره
و همینطور هم شد!
لویی با به یاد اوردن کلاس های زیاد و خسته کننده ش -که به شدت برای لویی شیرین بودن- همراه با نایل خندید
اون پسر ۱۸ ساله گاهی تا شب توی دانشگاه میموند و بعد تا صبح به تمرین کردن و اهنگ نویسی میپرداخت
و شاید همین باعث شده بود که پسر تا مرز دیوانگی از دوری هری بره ولی نجات پیدا کنه
وابستگی شدیدی که به درسش و آلات موسیقیش پیدا کرده بود برای مدت زیادی تونسته بودن درد نبودن هری رو براش جبران کنن.
![](https://img.wattpad.com/cover/270851320-288-k913842.jpg)
YOU ARE READING
𝐓𝐡𝐢𝐬 𝐓𝐨𝐰𝐧 {𝐋.𝐒}
Fanfiction+تو میخوای...من ببخشمت؟ _بیشتر از هرچیزی پسر صادقانه زمزمه کرد +پس بگو. تعریف کن. بگو چرا...برام دلیل بیار...دلیلی بیار که بتونم ببخشمت. دلیلی به جز اینکه برات فقط یه بازیچه بودم Larry stylinson By rojii_tommo 1 in larrystylinson🖇 1 in harrytop🖇 1...