𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 17

848 162 427
                                        

_رفتن؟
پسر اروم پرسید همونطور که تیشرتشو از تنش بیرون میکشید

و لویی در رو بست قبل از اینکه بعد از یک روز پر مشغله و اتفاق به سمت تخت بره

+اره..
اروم زمزمه کرد و جیسون هم خودشو روی تخت انداخت و بدنشو روی تخت کشید

+هی..برای امروز ، واقعا ممنونم. فکر نمیکنم بدون تو میتونستم هیچکدومو انجام بدم
لویی بعد از چند ثانیه سکوت گفت ، سرشو سمت جیسون برگردوند که به سقف نگاه میکرد و از طرف پسر لبخند کوچیکی دریافت کرد

+و درباره ی دیروز...انقدر همه چیز سریع اتفاق افتاد که فراموش کردم به خاطر اتفاقی که افتاد ازت عذرخواهی کنم..من واقعا متاسفم ، نمیخواستم اینطوری بشه..

لویی صادقانه گفت و نگاهش خیره به نیم رخ پسر بزرگتر بود

جیسون شونه هاشو بالا انداخت و چشماشو بست:اونی که باید متاسف باشه تو نیستی ، پس نگرانش نباش

لویی سرشو تکون داد و نگاهشو از نیم رخ مرد گرفت:میدونم ، نایل بعضی وقتا...

+اون منم

جیسون حرف لویی رو قطع کرد و باعث شد پسر با اخم کوچیکی از روی تعجب بهش نگاه کنه
_چی؟؟

+لویی من نباید جای نایل تصمیم میگرفتم . شاید اگه نایل از دهن خود سارا اینو میشنید بهتر بود

پسر توضیح داد ، هنوز به لویی نگاه نمیکرد

و لویی گیج شده بود
_من..متوجه نمیشم

+مهم نیست ، خودم بعدا باهاش حرف میزنم
جیسون اروم گفت و بازوشو روی چشماش گذاشت

و اجازه داد لویی چند ثانیه توی سکوت به حرفش فکر کنه ، قبل از اینکه آه بکشه و سرشو تکون بده

نور آباژورِ روی میز رو کمتر کرد و سعی کرد کمی بخوابه

و البته که با وجود افکار مختلف توی ذهنش نتونست!

به لطف هری استایلز با زمان بندی کاملاا مناسبش برای ازدواج و خراب کردن زندگی لویی ، لویی یه شب دیگه هم بی خوابی میکشید

_آه..ازش متنفرم
روی تخت چرخید و توی بالش غر زد

+منم همینطور

لویی با شنیدن این با تعجب سرشو از روی بالش برداشت و به جیسون نگاه کرد

و باعث شد جیسون هم بازوشو از روی چشماش برداره و یکی از ابروهاشو بالا بفرسته و سوالی به لویی خیره شه

و وقتی فهمید منظور لویی چیه چشماشو بچرخونه

+چیه خب فکر کردم داریم درباره ی حساسیت فصلی صحبت میکنیم.

لویی چشماشو چرخوند ، روی تخت غلطی زد و دست به سینه شد
زیر لب ریز ریز غر میزد

+خیله خب.مشکل چیه

𝐓𝐡𝐢𝐬 𝐓𝐨𝐰𝐧 {𝐋.𝐒}Where stories live. Discover now