𝐓𝐡𝐢𝐬 𝐓𝐨𝐰𝐧 {𝐋.𝐒}

𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 6

_هی..این بیرون چیکار میکنی؟

جیسون با ورود به روف گاردن خونه نایل و دیدن لویی که رو مبل نشسته اروم پرسید

نگاه لویی سمتش چرخید و کتاب توی دستشو بست

+هی..فقط نتونستم بخوابم..تو اینجا چیکار میکنی؟

جیسون کنار لویی روی مبل نشست ، پاکت سیگارشو از توی جیبش بیرون کشید و به لویی نشونش داد

لویی منظورشو گرفت و بعد سرشو با لبخند محوی تکون داد

بودن اون پسر اطرافش حس خوبی داشت

اون پسر یه انرژی مثل انرژی نایل از خودش ساطع میکرد که لویی عاشقش بود

قطعا داشتن یه دوست جدید که انقدر شبیه به نایله ، درواقع داشتن دوتا نایل بود که عالی بود.

+چی میخونی؟
جیسون نگاهشو به کتابی که دست لو بود دوخت
و لویی کتابشو بالا اورد.

جیسون با دیدن تایتل کتاب اروم خندید

+Beautiful Disaster???

_چیههه!
لویی وقتی قیافه ی جیسون موقع تلفظ اسم کتاب رو دید بهش برخورد و جیغ کشید

+هیی اروم ، من فقط دارم میگم...کتابای عاشقانه زیادی بچگونه نیستن؟!

جیسون جوری که انگار کاملا واضحه گفت و لویی اخم کرد

_نه خیر!اونا کلی معنی و پند های پنهانی دارن که ادمایی مثل تو متوجهشون نمیشن

لویی دستشو به پهلوش زد و ابروهاشو واسه مرد بالا انداخت و باعث شد اون بخنده

+که اینطور ها؟ میتونم یکی از پند هاشون رو بشنوم؟

جیسون با سرگرمی پرسید و لویی اخمی از روی دقت کرد و تند تند صفحه های کتابشو ورق زد

اولین دیالوگ رو شروع به خوندن کرد ، یکی از دیالوگ های مورد علاقه ش رو

و فقط چند دیقه طول کشید تا مرد بلند شه و کش و قوس فیکی -که تلاشی هم برای واقعی جلوه دادنش نداشت- به بدنش بده و ابروهاشو با شیطنت برای لویی بالا بندازه

+خیلی خب فکر کنم به اندازه کافی درباره عشق احمقانه اَبی به اون مرد شنیدم. پسر تو چطوری ۳۰۰ و خورده ای صفحه رو میخونی که فقط دو تا احمقو توصیف کرده که برای عشق هم دست به هر کار مضخرفی میزنن؟؟

جیسون مثل یه دراماکینگ گفت و لویی همونطور که سرشو پایین مینداخت آه کشید

_شاید چون خودم هیچوقت نتونستم یه همچین چیزی داشته باشم...داشتن کسی که همونقدر که تو حاضری به خاطرش دست به هرکاری بزنی و همه رو پس بزنی تا فقط اونو داشته باشی ، به همون اندازه حاضر باشه اونا رو برات انجام بده...فقط توی قصه هاس...حدس میزنم.پس من فقط چیزی که نمیتونم تو زندگی واقعی تجربه کنم رو توی کتاب میخونم و تصورش میکنم .