Flashback
کریسمس 16 سال قبل
پسر کوچولو با ذوق توی برفهایی که تا زانو هاش میومدن میدوید و میخندید
هر از چند گاهی پشتشو نگاه میکرد که پسر کوچکتر هنوزم پشت سرش باشه و مشکلی براش پیش نیومده باشه
و وقتی دید که اون بخاطر قدش و کاپشن بزرگش با برفها دست و پنجه نرم میکنه و کلافه شده اروم خندید
برای در اوردنش از اون حال ، گوله برفی رو درست کرد و قبل از اینکه اون متوجه بشه به سمتش پرتاب کرد
گوله برف به کاپشن لویی خورد و باعث شد پسر سریع سرشو بالا بیاره
ابروهاشو بالا برد و با شیطنت جیغ زد:که اینطور!خودت اینو شروع کردی هری!
لویی اینو گفت و بعد گوله برفیشو سمت هری پرتاب کرد
همینطور بعدی هارو
هری سعی میکرد چندتا درست کنه و بعد پرت کنه ولی لویی هرچیزی که درست میکرد رو پرت میکرد
و این باعث کند شدن هری و البته نحوه ی بهتر پرتابش میشد
هری گوله برف بزرگی شاید به بزرگی نصف بدن کوچک خودش درست کرد و بدون فکر سمت لویی که براش کری میخوند و میخندید پرت کرد
گوله برف سنگین بود و لویی انتظارشو نداشت
پس با برخورد گوله برف بهش روی برف ها افتاد و تقریبا توش فرو رفت
هری با دیدن این ، با نگرانی سمت پسر دوید
_لو...حالت خوبه؟؟من متاسفم..
پسر شرمنده زمزمه کرد و لویی توی برفا نفس نفس زد
گونه هاش و بینیش سرخ شده بود ، کلاه منگوله دارش تا پیشونیش اومده بود ولی چند تار از چتریاش از کلاه بیرون زده بودن
چشمای آبیش به خاطر رنگ سفید برف از همیشه آبی تر و اقیانوسی تر بودن
و هری فکر میکرد لویی خیلی خوشگله ، حتی توی بدترین وضعیتش
هری دست لویی رو گرفت و کشیدش تا بتونه اونو از چنگ برف نجات بده
اما زور پسر کوچولو کافی به نظر نمیرسید
پسر کوچکتر کم کم بغض کرد
سردش بود و توی برف گیر کرده بود ، اونا حتی از خونه هم دور بودن
حتی اگه هری برای کمک میرفت تا اون موقع لویی یخ میزد
هری وقتی جمع شدن اشک داخل چشمای لویی و اویزون شدن لبهاش رو دید سرشو تند تند به دو طرف تکون داد
YOU ARE READING
𝐓𝐡𝐢𝐬 𝐓𝐨𝐰𝐧 {𝐋.𝐒}
Fanfiction+تو میخوای...من ببخشمت؟ _بیشتر از هرچیزی پسر صادقانه زمزمه کرد +پس بگو. تعریف کن. بگو چرا...برام دلیل بیار...دلیلی بیار که بتونم ببخشمت. دلیلی به جز اینکه برات فقط یه بازیچه بودم Larry stylinson By rojii_tommo 1 in larrystylinson🖇 1 in harrytop🖇 1...
