𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 18

776 151 581
                                        

_سلام عام..من دنبال افیسر استایلز میگشتم..کجا میتونم پیداشون کنم؟

صدای نرمی از مرد پرسید و باعث شد مرد قدبلند و کچل به سمتش برگرده

و گوش های رابرت و پاول با شنیدن اسم رفیقشون از اون صدای اشنا تیز شن

نگاه هردو سمت پسر چرخید و به محض دیدن لویی چشماشون گرد شد

+فاک استایلز...بیشتر از اینم میتونی بدشانس باشی؟
پاول زیر لب زمزمه کرد

و بعد سریع خودشو جلو انداخت و بین لویی و افسر دیگه ای که لویی ازش سوال پرسیده بود قرار گرفت

+سلام!
یهویی گفت و باعث شد چشمای لویی کمی گرد شه و پسر یه قدم عقب بره

_اوه..سلام؟

پاول لبخند احمقانه ای زد و باعث شد رابرت که پشت سر لویی با فاصله ی نچندان زیادی ایستاده بود دستشو روی پیشونیش بکوبه

+عام دنبال هری میگشتی؟

لویی با تعجب کوچیکی توی نگاهش اروم سرشو تکون داد و پاول ادامه داد:اون امروز نیومده ولی اگه بهش زنگ بزنم همین الان خودشو میرسو...

_نه!!‌ یعنی منظورم اینه که..خودم..بعدا باهاش حرف میزنم
لویی سریع گفت و بعد برای عادی به نظر رسیدن لبخند کوچیکی زد

_روز خوش!

+اما..
پاول خواست چیزی بگه که رابرت به سمتش اومد و دستشو کشید

و لویی لحظه ی بعد از اداره ی پلیس خارج شد

.

_بردار هری!

پاول کلافه وقتی بوق ممتد برای بار سوم توی گوشش پیچید آه کشید و گوشی رو روی میز انداخت

_ما باید یه کاری کنیم رابرت

پاول گفت ولی وقتی جوابی از طرف پسر دریافت نکرد سمتش برگشت

و با دیدن پسر که جلوی خودشو گرفته بود که بلند قهقهه نزنه چشماشو چرخوند

و رابرت که بیشتر از این نمیتونست جلوی خودشو بگیره بلند زیر خنده زد

+باورم نمیشه که انقدر بدشانسه گاد..فرض کن هری تو این ۵ سال شاید ۳ بار سر کار نیومده و امروز که لویی تاملینسون برای دیدنش اومده بود سر کار نبود! فاک پسر

پاول سرشو با تاسف برای دوستش تکون داد ولی حتی خودشم نتونست منکر تا این حد بدشانس بودن هری بشه و اروم خندید

و رابرت یادش موند که حواسش باشه وقتی هری قضیه رو متوجه میشه از قیافه ش عکس بگیره!

این قراره حسابی دیدنی باشه.

.

لویی بعد از بیرون اومدن از اداره ی پلیس به سمت کافه روبه رو ی اون رفت و یه ایس تی سفارش داد

𝐓𝐡𝐢𝐬 𝐓𝐨𝐰𝐧 {𝐋.𝐒}حيث تعيش القصص. اكتشف الآن