SONG:Ya'aburnee by helsey
I’ll never know
من هیچوقت نمیفهممIf there’s danger in confession
آیا اعتراف کردن خطرناکهOr it’s memory that presses
یا این خاطراتن که فشار میارنLike a blade against my throat
مثل یک تیغ روی گلوی منپسر جواب همسرش که میخواست بدونه کی پشت در بود رو با "هیچکس" داد و سریع به سمت اتاقش رفت
و بعد از وارد شدن در رو بستروی تخت نشست و چند ثانیه با لبخند به نوشته ی روی جعبه خیره شد
انگشتشو اروم روی اون کشید و بعد در جعبه رو برداشت
جعبه با پوشال های قرمز پر شده بود و داخلش یک نامه و یک جعبه ی کوچک قرمز رنگ با ربان سرمه ای بود
کاغذ کاهیِ تا شده توی جعبه رو برداشت و باز کرد
و با دیدن دست خط زیبایی که مطمئنا مال لویی بود لبخند زد
"هریعزیز ،
زمانی که تو این نامه رو میخونی ساعت از دوازده شب گذشته و تو وارد روز تولدت شدی
امروز ، یکم فوریه ؛ روزیه که من به مدت ۱۲ سال کنار تو مثل یه روز مقدس جشن گرفتمش
و امسال هفتمین سالیه که تو تولدت رو بدون حضور من جشن میگیری
ولی میخوام بدونی هیچ چیزی درباره ی مقدس بودن امروز برای من تغییر نکرده
تو بهترین دوست و همراهی بودی که هرکسی میتونست داشته باشه
و من قدردان تمام ثانیه های اون ۱۲ سال هستم
امسال من مثل ۷ سال گذشته ، گل افتابگردونی رو روی اب رها میکنم تا یاد آور لوییِ ۱۸ ساله ، پسری که تو درست همینطوری بدون ذره ای فکر به سرنوشتش اونو رها کردی تا توی دریای رویاهایی که میتونستیم داشته باشیم و الان فقط حسرتش رو همراه با خودمون به اطراف میکشیم غرق بشه باشه
اپولون عزیز ، جعبه ی قرمز رنگی که داخل جعبه میبینی کادوی تولد ۲۰ سالگیته که لویی ۱۸ ساله با تمام داراییش برات خرید ولی هیچوقت موفق به رسوندش به دستت نشد
ولی حالا ازت میخوام که اونو به عنوان کادوی ۲۷ سالگیت ازم قبول کنی و به اندازه ی این ۷ سال ناکامیِ من مراقبتش باشیدوستدار تو ، lou the sunflower"
با چکیدن قطره از اشکهای سرازیر روی گونه هاش به روی برگه به خودش اومد و خودش رو درحالی پیدا کرد که کلمه کلمه ی اون نامه برای بار هزارم مرور کرده بود
تند تند اشکاشو پاک کرد و نگاه تار شده شو به نامی که لویی خودش رو باهاش معرفی کرده بود دوخت
و ناخداگاه تتوی پایین تر از شونه ش رو لمس کرد
نگاهشو به جعبه دوخت ؛ دیگه بیشتر از این نتونست معطل کنه و جعبه ی قرمز رنگ با ربان سرمه ای رو از بین پوشال ها برداشت
YOU ARE READING
𝐓𝐡𝐢𝐬 𝐓𝐨𝐰𝐧 {𝐋.𝐒}
Fanfiction+تو میخوای...من ببخشمت؟ _بیشتر از هرچیزی پسر صادقانه زمزمه کرد +پس بگو. تعریف کن. بگو چرا...برام دلیل بیار...دلیلی بیار که بتونم ببخشمت. دلیلی به جز اینکه برات فقط یه بازیچه بودم Larry stylinson By rojii_tommo 1 in larrystylinson🖇 1 in harrytop🖇 1...