𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 10

831 161 639
                                    

_به نظرت دارن چی میگن؟
پاول همونطور که ماشین رو یکم دورتر از دو پسر پارک کرده بود و بهشون خیره شده بود گفت

و رابرت بدون اینکه نگاهشو از گوشیش بگیره شونه هاشو بالا انداخت:نمیدونم ، ولی چیزی که ازش مطمئنم اینه که رفیق عزیزمون داره گند میزنه

پاول سرشو سمت رابرت چرخوند و اخمی از روی تعجب کرد:چرا؟

رابرت چشماشو چرخوند و گوشیشو کنار گذاشت

و با لحنی که انگار داره واضح ترین چیز ممکنو توضیح میده گفت:تو اونو نمیشناسی؟ نمیدونی اون به شدت تو ریدن به موقعیت های اینطوری تبهر داره؟

پاول شونه هاشو بالا انداخت و دوباره نگاهشو به اون دو نفر داد

_ولی به نظر اروم میان. کاش حداقل شنودی چیزی بهش وصل میکردیم

رابرت نیشخنو کوچیکی زد پاهاشو بالا اورد تا روی دهشبرد بذاره و پاول وقتی سکوتشو دید به سمتش برگشت و با تعجب بهش نگاه کرد

و وقتی قیافه شو دید بلند قهقهه زد:تو...سان اف عه بچ! کِی اینکارو کردی؟

رابرت از خود راضی به ناخون هاش نگاه کرد و با غرور ابروهاشو بالا انداخت:همون موقع که دنبال لویی تا اینجا میومدیم. انقدر نگران بود که نفهمید به پشت یقه ش وصلش کردم

پاول دوباره بلند خندید ولی بعد سریعا عذاب وجدان گرفت

_ولی اینکار غیرقانونیه . ما نمیتونیم بدون اجازه ی خودشون به حرفاشون گوش کنیم

رابرت چند ثانیه پوکر به دوستش نگاه کرد و بعد شونه هاشو بالا انداخت و گوشیشو برداشت و خودشو دوباره با اون مشغول کرد

پاول پاشو عصبی تکون داد و نگاهشو سمت اونا برگردوند

اونا ناراحت نمیشدن اگه یکم از مکالمه شونو اونا گوش میدادن ، مگه نه؟

و رابرت فقط ۴ ثانیه توی ذهنش شمرد که پاول سمتش برگشت

_فاک باشه روشنش کن

.

_خیلی..زود رفتی..حتی نتونستم باهات درست خدافظی کنم.
پسر اروم زمزمه کرد

و لویی پوزخند کمرنگی زد:میدونم. متاسفم که نتونستم برای عروسیت بمونم.

_لو...من منظورم این نبود..
پسر به لویی که با پوزخندش به رو به روش خیره شده بود نگاه کرد و آه کشید

و لویی شونه هاشو بالا انداخت:مهم نیست به هر حال.
حال همسرت چطوره؟

پسر با شنیدن سوال لویی نگاهشو از اون گرفت و دستشو روی صورتش کشید
میدونست لویی سعی داره چیکار کنه و این فقط پسرو بیشتر از قبل عذاب میداد

:لویی من نمیتونم بهت بگم باشه؟ خواهش میکنم بس کن

پوزخند لویی بزرگ تر شد ، ابروهاشو بالا برد و نگاهشو سمت پسر چرخوند:چیو بس کنم؟من فقط حال همسرتو پرسیدم هری.

𝐓𝐡𝐢𝐬 𝐓𝐨𝐰𝐧 {𝐋.𝐒}Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin