𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 24

726 148 764
                                    

وارد استودیو شد و با دیدن اِما لبخند محوی زد

مهم نیست اگه اون دختر همسر کسیه که لویی عاشقش بوده اون دختر مهربون و شیرین بود و خب ، تقصیری هم نداشت
پس چرا لویی فقط بخاطر اون مرد ازش فاصله بگیره؟

جلو رفت تا به دختر سلام کنه ولی با متوجه شدن اینکه اون اصلا متوجه ورودش نشده و حواسش اینجا نیست اخم کوچیکی کرد

دختر تند تند وسایل رو مرتب میکرد و پریشون به نظر میرسید

و لویی ، اِما رو هیچوقت اینطوری پریشون ندیده بود

چند ثانیه به دختر خیره شد قبل از اینکه جلو بره و دستشو روی شونه ی اون بذاره

که باعث شد اون با وحشت سمتش برگرده

ولی وقتی لویی رو دید نفس راحتی بکشه

_فاک ترسیدم سلام

ابروهای لویی از فحش دادن اِما بالا پرید و دختر انگار که دوباره تمرکزشو از دست داده باشه ، رفت تا جای دیگه ای رو تمیز کنه

و باعث شد لویی با چشمای گرد شده ش بهش خیره شه

_عام..سلام. حالت خوبه؟

+خوبم اره..اره خوبم..
اِما زیر لب گفت و دوباره پریشون توی اون اتاق چرخید

اینبار لویی آه کشید و به سمت دختر رفت

بازوشو به نرمی گرفت و اونو به سمت مبل برد و روی اون نشوندش

_هی...معلومه یه چیزی شده. تاحالا اینطوری ندیده بودمت..

اِما چند ثانیه با ناراحتی به چشمای لویی خیره شد ولی بلاخره آه کشید و شونه هاش پایین افتاد

+موضوع هریه..اون جدیدا خیلی تغییر کرده لو..جوری که حس میکنم دیگه نمیشناسمش..من..من نمیدونم چیکار کنم لویی نمیدونم..

اولین هقی که از بین لبهای دختر بیرون پرید باعث شد لویی سریعا دخترو توی بغلش بکشه

و اینکار اون باعث شد دختر ازادانه تر هق هق هاشو ازاد کنه.

این قلب لویی رو به درد میاورد

چون این حس یه جورایی براش اشنا بود

خیلی اشنا..

+حتی..حتی جدیدا با خودم فکر میکنم نکنه..نکنه اون داره..

دختر حرفشو قطع کرد و لویی سریعا متوجه منظور دختر شد

_نه نه نه...اون هیچوقت خیانت نمیکنه اِما..اون هیچوقت...

لویی داشت میگفت که صداش توش گلوش خفه شد وقتی به یاد اورد اونا هنوز توی رابطه بودن وقتی هری تصمیم گرفت که ازدواج کنه

یعنی چقدر وقت بود که هری اِما رو به عنوان اینده ش میدید نه لویی‌ ولی بازهم لب های لو رو میبوسید؟

𝐓𝐡𝐢𝐬 𝐓𝐨𝐰𝐧 {𝐋.𝐒}Onde histórias criam vida. Descubra agora