دستشو نوازش وارانه روی کمر لیام که ارنج هاشو روی پاش گذاشته بود و صورتش رو با دستهاش پوشونده بود کشید و با ناراحتی بهش نگاه کرد
_لی..نمیخوای بگی چی شده؟
۱۰ دقیقه ای از رسیدن لویی دم خونه ی لیام میگذشت و لیام از اون موقع یک کلمه هم حرف نزده بود
و این لویی رو خیلی نگران میکرد با اینکه حدس میزد چه اتفاقی افتاده.
چند لحظه صبر کرد و وقتی باز هم کلمه ای از بین لبهای پسر خارج نشد آه کشید و به نوازش کمر لیام ادامه داد
اما وقتی بعد از چند دقیقه بلاخره صدای اروم پسر به گوشش رسید نگاهشو به سمتش چرخوند
+زین...
لیام صورتشو از روی دستهاش برداشت و به روبه روش خیره شد
+همونطور که بهم گفته بودی به زین احساس واقعیمو گفتم
+اوه...خوب پیش نرفت نه؟
لویی اروم پرسید_نه..نمیدونم لو
لیام کلافه گفت و دستشو توی موهاش کشید+اون چیزی درباره ی حس متقابلش نگفت؟
_نه..خیلی خونسرد بهم نگاه کرد و گفت یکم وقت میخواد و بهتره توی اون مدت همو نبینیم
لیام با غم خاصی گفت و شیشه ی مشروب روی میز رو برداشت و سر کشید
و لویی آه کشید و با ناراحتی به پسر نگاه کرد
+میدونی لی..بار اول که دیدمش واسم کاملا واضح بود که اون اطراف خودش گارد داره
ولی همینطور هم برام مشخص بود که اون گارد ها اطراف تو پایین میان ، چشمهاش وقتی به تو نگاه میکنه روشن تر میشن
و میتونم بگم که اون اهمیت نمیده اگر هزاران نفر اونجا باشن ، وقتی تو میخندی ، تنها چیزی که میتونه باعث بشه نگاهشو ازت بگیره ترکیدن یه بمب پشت سرشه!
و میدونی من تمام اینا رو چطوری میدونم؟
چون این دقیقا طوریه که من فهمیدم عاشق هری شدم
چون این رفتارا برای یه مشتریِ معمولی کافه ت نیست
برای یه دوستِ معمولیِ بچگی نیست.لویی جملات اخرشو اروم تر از قبل گفت و وقتی نگاه لیامو روی خودش دید دوباره سرشو پایین انداخت و نگاهشو از چشم های متعجب لیام دزدید
_پس هری بلاخره بهت اعتراف کرد!
لیام زیر لب با لبخند غمزده و کوچیکی گفتو باعث شد سر لویی سریع بالا بیاد
+چی؟
ESTÁS LEYENDO
𝐓𝐡𝐢𝐬 𝐓𝐨𝐰𝐧 {𝐋.𝐒}
Fanfic+تو میخوای...من ببخشمت؟ _بیشتر از هرچیزی پسر صادقانه زمزمه کرد +پس بگو. تعریف کن. بگو چرا...برام دلیل بیار...دلیلی بیار که بتونم ببخشمت. دلیلی به جز اینکه برات فقط یه بازیچه بودم Larry stylinson By rojii_tommo 1 in larrystylinson🖇 1 in harrytop🖇 1...