+خاله جوانا!!
جوانا خندید و دستاشو باز کرد تا دخترو به آغوش بکشه و دختر سریع توی آغوشش جا گرفت .
و لویی با تعجب به اونها خیره شد
×دختر قشنگم ، چقدر دلم برات تنگ شده بود!
+منم همینطور خاله جو!
دختر ذوق زده گفت و از اون دیدار واقعا خوشحال به نظر میرسیدلویی لبخند کوچیکی زد و با تعجب پرسید:هی شما همدیگه رو میشناسید؟
جوانا لبخند زد و شونه های دختر رو به خودش نزدیک کرد قبل از اینکه بگه:معلومه! مگه میشه عروس زیبای آن و همسر هری رو نشناسم؟
لبخند لویی روی لبهاش ماسید و بعد از چند ثانیه با شوک خندید
_چی؟
ناخداگاه یه قدم به عقب ، به داخل خونه برداشت و وقتی دست جیسونو روی کمرش احساس کرد ایستادسرشو بالا گرفت تا به جیسون نگاه کنه
اون پسر هم دست کمی از لویی نداشت
ولی به نظر میرسید جوانا و اما انقدر از دیدن هم متعجب و خوشحال بودن که متوجه حال لویی که کاملا تغییر کرده بود نشدن
+خدای من!من نمیدونستم شما مادر لو هستین! من و لویی از طریق کار باهم دیگه اشنا شدیم و دوستای خیلی خوبی هم دراومدیم!مگه نه لو؟
دختر با لحن سرشار از خوشحالی گفت و لویی دستاش که به وضوح میلرزیدن رو پشتش قایم کرد و لبخند زد
_ه..همینطوره ، اِما..خیلی دوست خوبیه.
جو لبخند زد و دست دختر رو با گرمی فشار داد:اوه اِما ، لویی و هری دوستای خیلی نزدیکی بودن قبلا . تعجب میکنم از طریقِ هری همو نشناختین ولی اشکال نداره ، فکر میکنم خوب میشه اگه امشب با پسرم هری برای شام به ما بپیوندین . مطمئنم لو هم خیلی دلش برای هری تنگ شده ، مگه نه لو؟
و جیسون که محکم پهلوی لویی رو گرفته بود تا پسر روی زانوهای سست شده ش فرود نیاد قبل از اینکه لویی بتونه چیزی بگه جواب داد
×مطمئنن همینطوره . لو فکر کنم بهتر باشه ما به غذا یه سری بزنیم هوم؟مادرت و اِما هم میتونن یکم بیشتر باهم گپ بزنن
لویی اروم سرشو تکون داد و با جیسون به سمت اشپزخونه برگشت و جوانا و اما هم لبخند زدن و حرف زدن رو ادامه دادن
جیسون سریع لویی رو به اشپزخونه برد و لویی رو به کانتر تکیه داد
لیوانی رو سریع از اب پر کرد و دستش داد همونطور که ناخداگاه اون یکی دستش که مثل یه تیکه یخ شده بود رو نگه داشته بود
ولی دست لرزون لویی نتونست وزن لیوان رو تحمل کنه و لیوان از بین دستاش سر خورد و روی زمین خرد شد
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝐓𝐡𝐢𝐬 𝐓𝐨𝐰𝐧 {𝐋.𝐒}
Fanfic+تو میخوای...من ببخشمت؟ _بیشتر از هرچیزی پسر صادقانه زمزمه کرد +پس بگو. تعریف کن. بگو چرا...برام دلیل بیار...دلیلی بیار که بتونم ببخشمت. دلیلی به جز اینکه برات فقط یه بازیچه بودم Larry stylinson By rojii_tommo 1 in larrystylinson🖇 1 in harrytop🖇 1...