𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 15

783 167 710
                                    

+خاله جوانا!!

جوانا خندید و دستاشو باز کرد تا دخترو به آغوش بکشه و دختر سریع توی آغوشش جا گرفت .

و لویی با تعجب به اونها خیره شد

×دختر قشنگم ، چقدر دلم برات تنگ شده بود!

+منم همینطور خاله جو!
دختر ذوق زده گفت و از اون دیدار واقعا خوشحال به نظر میرسید

لویی لبخند کوچیکی زد و با تعجب پرسید:هی شما همدیگه رو میشناسید؟

جوانا لبخند زد و شونه های دختر رو به خودش نزدیک کرد قبل از اینکه بگه:معلومه! مگه میشه عروس زیبای آن و همسر هری رو نشناسم؟

لبخند لویی روی لبهاش ماسید و بعد از چند ثانیه با شوک خندید

_چی؟
ناخداگاه یه قدم به عقب ، به داخل خونه برداشت و وقتی دست جیسونو روی کمرش احساس کرد ایستاد

سرشو بالا گرفت تا به جیسون نگاه کنه

اون پسر هم دست کمی از لویی نداشت

ولی به نظر میرسید جوانا و اما انقدر از دیدن هم متعجب و خوشحال بودن که متوجه حال لویی که کاملا تغییر کرده بود نشدن

+خدای من!من نمیدونستم شما مادر لو هستین! من و لویی از طریق کار باهم دیگه اشنا شدیم و دوستای خیلی خوبی هم دراومدیم!مگه نه لو؟

دختر با لحن سرشار از خوشحالی گفت و لویی دستاش که به وضوح میلرزیدن رو پشتش قایم کرد و لبخند زد

_ه..همینطوره ، اِما..خیلی دوست خوبیه.

جو لبخند زد و دست دختر رو با گرمی فشار داد:اوه اِما ، لویی و هری دوستای خیلی نزدیکی بودن قبلا . تعجب میکنم از طریقِ هری همو نشناختین ولی اشکال نداره ، فکر میکنم خوب میشه اگه امشب با پسرم هری برای شام به ما بپیوندین . مطمئنم لو هم خیلی دلش برای هری تنگ شده ، مگه نه لو؟

و‌ جیسون که محکم پهلوی لویی رو گرفته بود تا پسر روی زانوهای سست شده ش فرود نیاد قبل از اینکه لویی بتونه چیزی بگه جواب داد

×مطمئنن همینطوره . لو فکر کنم بهتر باشه ما به غذا یه سری بزنیم هوم؟مادرت و اِما هم میتونن یکم بیشتر باهم گپ بزنن

لویی اروم سرشو تکون داد و با جیسون به سمت اشپزخونه برگشت و جوانا و اما هم لبخند زدن و حرف زدن رو ادامه دادن

جیسون سریع لویی رو به اشپزخونه برد و لویی رو به کانتر تکیه داد

لیوانی رو سریع از اب پر کرد و دستش داد همونطور که ناخداگاه اون یکی دستش که مثل یه تیکه یخ شده بود رو نگه داشته بود

ولی دست لرزون لویی نتونست وزن لیوان رو تحمل کنه و لیوان از بین دستاش سر خورد و روی زمین خرد شد

𝐓𝐡𝐢𝐬 𝐓𝐨𝐰𝐧 {𝐋.𝐒}Onde histórias criam vida. Descubra agora