_چرا داری از جاده قدیمی میری هز؟راهمون خیلی طولانی میشه
لویی با نگاهی کوتاهی به جاده پرسید همونطور که جواب فضولی های جیسون رو توی گوشیش میداد
و هری لبخند زد قبل از اینکه انگشتاش بین انگشتای لویی بخزن و اونارو توی مال خودش قفل کنه
+مسیرش خیلی قشنگه. بعدشم ما که عجله ای نداریم بیب
پسر گفت و لویی چشماشو با لبخند چرخوند
_این صبور بودنت و استفاده ی زیادت از جمله ی "ما که عجله نداریم" داره باعث میشه به عجول بودنم بر بخوره هز!
معلومه که عجله داریم! من بیشتر از این نمیتونم صبر کنم تا شهر قشنگ و رویایی که درباره ش تمام مدت حرف میزدی رو ببینم!هری اروم خندید و دست لویی که توی دستش قفل شده بود رو بالا اورد و پشتشو بوسید
+میدونی لو ، فقط فکر کردم..ما تمام زندگیمون منتظر اینیم که راه تموم شه و به خوشای اصلی برسیم!
به چیزی که اخرش هست.
دریغ از اینکه خوشیِ اصلی توی همون راهیه که ما بی توجه از کنار هر لحظه ای که ازش میگذره رد میشیم و کل مدت فقط به پایانش فکر میکنیم.
و حتی خیلی وقتا که به اون مقصد رسیدیم با خودمون فکر کردیم "اوه این به اون اندازه ای که فکر میکردم خوشحالم نکرده ، اون حس خوشحالیِ عجیبی که فکرشو میکردمو ندارم"
و اون موقعست که با خودمون میگیم کاش حداقل از مسیرمون لذت برده بودیم.
میخوام از این به بعد اینطوری زندگی کنیم لو
بدون عجله ، طوری که انگار هر لحظه امکان داره همه چیزو از دست بدیم. طوری از هرکاری که انجام میدیم لذت ببریم انگار اخرین باره.
من بعد از ۷ سال دوباره به دستت اوردم لویی. حتی یه ثانیه هم کنار تو برام خیلی با ارزشههری اروم و خیره به جاده همونطور که فکرش پیش تک تک لحظاتی بود که میتونست برای بقیه عمرش کنار لوییش سپری کنه بود گفت
و وقتی حرفش تموم شد ، نگاهشو سمت پسر برگردوند تا ری اکشنشو ببینه
و با دیدن چهره ی غرق در خوابش بی صدا خندید
چطور فراموش کرده بود لویی به محض اینکه بیشتر از نیم ساعت توی ماشین بشینه خوابش میبره؟
+اوه شیرینِ من...بهم بگو چطوری حتی نفس کشیدنتم کیوته؟
هری خیره به پلکهای بسته ی لویی زمزمه کرد و بعد دستشو عقب برد تا از صندلی های عقب ماشین پتو سفریِ لویی که خیلی اصرار به اوردنش داشت چون بدون اون "خوابش نمیبرد" رو برداشت تا روی پسر بندازه
و وقتی لویی پاهاشو روی صندلی ماشین داخل شکمش جمع کرد و دستشو همونطور که صورتش سمت هری بود مثل فرشته های زیر سرش گذاشت هری حس کرد میتونه همون لحظه جونشو براش بده.
ارزو میکرد که کاش مجبور نبود حواسشو به رانندگی بده و ساعت ها به پسر خیره میشد و هربار چیز کوچولوی جدیدی توی لویی برای دوست داشتن و پرستیدن پیدا میکرد
ESTÁS LEYENDO
𝐓𝐡𝐢𝐬 𝐓𝐨𝐰𝐧 {𝐋.𝐒}
Fanfic+تو میخوای...من ببخشمت؟ _بیشتر از هرچیزی پسر صادقانه زمزمه کرد +پس بگو. تعریف کن. بگو چرا...برام دلیل بیار...دلیلی بیار که بتونم ببخشمت. دلیلی به جز اینکه برات فقط یه بازیچه بودم Larry stylinson By rojii_tommo 1 in larrystylinson🖇 1 in harrytop🖇 1...