روزنه ی امید
اخمی روی صورتم اومد و حرفش رو قطع کردم:
"سی و پنج تا؟ یعنی پنج برابرِ تعداد ایالت های کشور؟ پس اینطوری میشه هر ایالت ، پنج نفر؟"همه چند لحظه سکوت کردند...انگار داشتند توی ذهنشون هفت (تعداد ایالت های ایلیا) رو در پنج ضرب میکردند و همه هم زمان به جوابِ سی و پنج رسیدند. پدر باز هم لبخند تحسین آمیزش رو زد:
"درسته جونگکوک...درسته."جیسونگ چندبار پلک زد و بعد از یک نفس عمیقِ دیگه ، به خووندن ادامه داد:
"شرکت کنندگان در مدت حضورشان ، در قصر دلپذیر ایلیا واقع در پایتخت اقامت خواهند داشت. خانواده ی هر شرکت کننده به خاطر خدمتی که به خاندان پادشاهی میکنند ، پاداشی سخاوتمندانه دریافت خواهند کرد."
طبق عادتم هنگام عصبی شدن ، چند تار موی بلندی که روی صورتم افتاده بود رو از کنار زدم. هرچند که میدونستم اونها توی صدم ثانیه دوباره به سر جای خودشون بر میگشتند. پوزخندی زدم:
"معلومه باید همچین کاری بکنند!"مادرم چند بار پلک زد و به من خیره موند:
"منظورت چیه پسرم؟"نگاهی به پدر کردم و برای اینکه منظورم رو به نگاهِ پرسشگرِ مامان و جیسونگ توضیح بدم ، در سکوت ازش اجازه خواستم...
من و اون تقریبا تمام وقتی که با هم میگذروندیم رو صرفِ بحث های سیاسی و تحلیل کردنِ قوانین و مقررات کشور میکردیم...
پس یجورایی آنچنان تعجب نداشت که چطور من اونقدر سریع به مقصودِ جملاتِ ادبیِ نامه پی میبرم!
پدر با پلک زدن بهم اجازه داد و من شروع کردم:
"خانواده هایی با درجه ی پایین ، مثل ما ، برای اینکه نیاز مالی خودشون رو تأمین کنند ، نیاز دارند هرچند نفری که میتونند سرکار بفرستند."به نامه اشاره کردم و ادامه دادم:
"و اینطور که معلومه ، اونها به یک دختر هیجده تا بیست و دو ساله نیاز دارند. مطلقا یک نفر با این سن توی یک خانواده ی درجه پایین ، الان سر کار میره و برای خانواده ش پول در میاره!"دوباره دستهام رو توی هم قفل کردم:
"معلوم نیست چند نفر از اون سی و پنج دختر ، نون آور خونه ی خودشون هستند و با اقامت توی قصر ، مطلقا شرایط خانواده شون سخت تر میشه."با نتیجه گیری نهایی ، با غرور به صندلی تکیه زدم:
"برای همین به خانواده ها پول پیشنهاد کردند. با خودشون فکر کردند که کدوم آدم عاقلیه که واجد شرایط باشه و ثبت نام نکنه؟ اگه موفق بشه ، به همسر شاهزاده و عضوی از خاندان سلطنتی تبدیل میشه... و حتی اگر هم موفق نشه ، طی حضورش توی قصر ، برای خانواده ش پول فرستاده میشه!"جیسونگ پوزخندی زد و فکرش رو به زبون اورد:
"اینطوری همه با جون و دل شرکت میکنند و نهایت تلاششون رو میکنند تا با هر راه و روشی هم که شده ، دل شاهزداه رو به دست بیارند! و حتی قیدِ سر کار رفتن رو بزنند!"
YOU ARE READING
the Princess :::... ✔
Fanfiction༺شاهدُخت༻ جونگکوک از مَرد بودن شرمی نداشت... اون از یک مردِ متفاوت بودن هم شرمی نداشت. اما نمیتونست بشینه و ببینه که تک تک اعضای خانواده ش جلوی چشم هاش پر پر میشند! پس توی دنیای لباس های پر زرق و برق و جواهرات گرون قیمت غرق شد و خودش رو به جای یک دخ...