~ Unexpected

4.9K 1.4K 491
                                    

دور از انتظار

با بیرون فرستادنِ نفسم، دست به سینه شدم و بارِ دیگه سعی کردم به اون نگهبانِ غریبه و بیش از حد وظیفه شناس بفهمونم که نمیخوام به خوابگاهِ منتخبین برگردم:

"هِی... گوش کن. مهم نیست چقدر اصرار کنی، من از اون راه پله به بالا برنمیگردم! تموم!"

و اون انگار که از این لحنِ جدی و شاید کمی دور از رفتارِ به ظاهر بانو-مَنِشانه ی همیشگیم جا خورده بود، چند بار پلک زد و متقبالا با صاف تر ایستادن، به اصرارهاش ادامه داد:

"متاسفم ولی بنده هم به دلایلِ امنیتی نمیتونم بهتون اجازه بدم هیچکدوم از منتخبین خارج از زمانِ تعیین شده و بدونِ گزارش به شاهزاده و
تاییدِ ایشون، از ویلا بیرون برند."

چشم هام رو با کلافگی برای خودم چرخوندم...
آخرین خواسته م توی دنیا این بود که شاهزاده ی اونها از اینطور یواشکی بیرون رفتنم از ویلا باخبر بشه تا مجبور بشم یک مُشت سوالِ جدید رو جواب بدم و هزار نگرانیِ بقیه رو برطرف کنم!

چی میخوام به عنوان جواب بهش بگم؟!
اینکه خوابگاهِ دخترانِ منتخب یکم زیادی برای مردهایی مثلِ من نامناسبه؟! مسخره ست.

آه، لعنت بهش... نمیخوام درباره ش فکر کنم.
حتی دیگه نمیخوام راجع بهش با اون نگهبان های یک دنده و محافظه کار حرف بزنم!

کلاهی که از جنی قرض گرفته بودم، حالا زیرِ سقفِ بلند و معماریِ عظیمِ اون ویلا ذره ای به درد نمیخورد... پس اون رو از سرم برداشتم و چشم هام رو به امیدِ پیدا کردنِ یک جای جدید برای استراحت، دورِ سالنِ بزرگِ ورودیِ ویلا چرخوندم...

یک مبلِ سلطنتیِ عریضِ چهار نفره و بالشت های روش گوشه ای از اون سالن، انتظارِ بدنِ خسته و کلافه ی من رو میکشید.

شاید فقط باید میرفتم اونجا و اونقدر همونجا مینشستم و بهشون زل میزدم تا اینکه تسلیم بشند و بهم اجازه بدند پام رو از ویلای سلطنتی بیرون بگذارم!

پس تقریبا به سمتش رفته بودم که سر و صدای گرسنگی از شکمم بلند شد و توجهِ دو نگهبانی که جلوی در ایستاده و مانعِ بیرون رفتنِ من شده بودند رو بهم جلب کرد!

پلک هام با ناچاری روی همدیگه افتاد...
گرسنگی چیزی نبود که قبلا کمی بیشتر از معمول تحملش نکرده باشم. ولی انگار همین چهار روز اقامت بینِ درباری ها و خوردنِ غذاهای درجه یک، شکمم رو بد عادت کرده بود!

و مردِ نگهبانِ دیگری قبل از اینکه خودم رو توی سرم با حرص دادن خفه کنم، به حرف اومد:
"صبحانه ی منتخبین یکم دیرتر از خانواده ی سلطنتی سِرو میشه... بهتره به خوابگاهتون برگردید تا چند دقیقه ی دیگه غذاتون رو بیارند و اینجوری به خودتون گرسنگی ندید!"

the Princess :::... ✔ Where stories live. Discover now