به چشمِ دیگه
با شنیدن لحنِ طلبکارِ من ، خنده ی سرخوش و کوتاهی سر داد و شونه بالا انداخت:
"مگه غیر از اینه؟ هر بار به محض اینکه همدیگه رو میدیدیم ، فقط میخواستی هر جور شده من رو بپیچونی و فرار کنی!"با نزدیک شدن به عصر ، آسمون کم کم رو به تاریکی و هوا کم کم رو به سردی میرفت. و اون وقتی دید چشم هام رو با لبخند چرخوندم ، گفت:
"چیه؟ لقبِت رو دوست نداری؟"همراه با بلند شدن و برداشتن کتاب از کنار دستم ، پوزخند زدم و موهام رو روی یک شونه ریختم:
"اگه دوستش نداشته باشم ، فرقی میکنه؟"به سمت در اتاق برگشتم که صداش دوباره بلند شد:
"حتی همین الان هم داری از من فرار میکنی!"به سمتش چرخیدم و موهام دوباره سرکشانه توی باد چرخیدند:
"مسئله این نیست شاهزاده. هوا سرده. خیلی وقت بود میخواستم برگردم به اتاق."شونه هاش واضحاً پایین افتاد و آه کشید:
"چه حیف... آخه من نمیتونم بیام به اتاقت و باهات حرف بزنم."اخم کوچیکی بین ابروهام نشست و با دوباره چرخیدن به سمتش ، به نرده های سنگی نزدیک تر شدم و پرسیدم:
"چرا نتونی بیای به اتاقم؟"لحظه ای ابروهاش بالا پرید و بعد از چند بار پلک زدن ، لبخند کمرنگی که رنگ کمی از خجالت داشت روی لب های باریکش نشست:
"خب... باید یک بهانه ای داشته باشم! نمیتونم توی شب دومِ اقامت دوشیزه های منتخب ، همینجوری سرم رو بندازم پایین و بی دلیل برم به اتاق یکی از اونها! متوجهی؟"با گیجی و کمی مکث ، سرم رو به دو طرف تکون دادم که اون به سختی توضیح داد:
"عاممم...یعنی... به هر حال ، بعد از تموم شدن این رقابت ، تمام دوشیزه ها به غیر از یک نفر به خونه هاشون برمیگردند و با مردهای دیگه ای آشنا میشند و ازدواج میکنند!...و ...."دست به سینه شد و درحالی که نگاهش رو روی سنگ های سنگ فرشِ باغ میچرخوند ، ادامه داد:
"و...خب... من نمیخوام باعث بشم شایعه های ناشایستی درباره ی پاکدامنی این دوشیزه ها بین خدمه پخش بشه...و آینده شون بیرون از این قصر به خاطر من لکه دار بشه...واضح بود؟"با لب هایی که از هم نیمه باز مونده بودند ، با نگاهی از جنس ناباوری و تحسین ، به اون مردِ با شرم و حیا و فهمیده چشم دوخته بودم.
اون یک شاهزاده بود.
شاهِ آینده ی این کشور.اون خوب میدونست که میتونه هرکاری که دوست داره با این دخترهای خوشگل و خوش بدن انجام بده و در آخر ، از ترس قدرتِ اون مرد ، شایعه ها همه به نفع اون میچرخند و در نهایت همه ی گناه ها به پای دخترهای منتخب نوشته میشه!
شاید اگه هر کس دیگه ای توی مقام و جایگاه اون بود ، به راحتی از حضور این دخترها لذتِ میبرد و در نهایت با پیدا کردن دختر مورد علاقه ش ، همه رو به غیر از همون یک نفر ، با یک پرونده ی آلوده و دست خورده دور مىانداخت.
YOU ARE READING
the Princess :::... ✔
Fanfiction༺شاهدُخت༻ جونگکوک از مَرد بودن شرمی نداشت... اون از یک مردِ متفاوت بودن هم شرمی نداشت. اما نمیتونست بشینه و ببینه که تک تک اعضای خانواده ش جلوی چشم هاش پر پر میشند! پس توی دنیای لباس های پر زرق و برق و جواهرات گرون قیمت غرق شد و خودش رو به جای یک دخ...